خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت247

اهورا خندید و گفت
_منظور خانومم اینه که نسبت فامیلی نداریم.
دلم از شنیدن کلمه ی خانومم زیر و رو شد.
پرستار وا رفته سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
با رفتنش اهورا کنارم روی تخت نشست.
دستش و روی شکمم گذاشت و گفت
_به نظرت پسره یا دختر؟
شونه بالا انداختم و گفتم
_امیدوارم پسر نباشه.
_چرا؟
_چون پسرا به باباشون میرن.
معنادار نگاهم کرد و گفت
_حق داری.
لبخند زد و ادامه داد
_هر چی هست وروجک خیلی ناز داره.
نیشخندی زدم و صورتم و برگردوندم.
* * * * *
لپ تاپش رو باز کرد. باورم نمیشد قبول کردم زن صیغه ایش بشم.
اما به خاطر نگه داشتن بچم مجبور بودم دکتر استراحت مطلق داده بود و من جز اهورا کسیو نداشتم تا کمکم کنه.
نگاهم کرد و گفت
_خوب.. آماده ای؟
نفس عمیقی کشیدم و سر تکون دادم


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۴۸)

#خان_زاده #پارت248صیغه رو خوند و من هم قبول کردم.برای نه ما...

#خان_زاده #پارت250اهورا در حالی که سعی می‌کرد خودش و نجات ب...

#خان_زاده #پارت246نگران به سمتم اومد._چی شدی؟با وحشت گفتم_ب...

#خان_زاده #پارت245حس عجیبی وجودم و فرا گرفت.چرا با وجود تما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط