پارت 32
#پارت_32
خندیدم و کمی اونطرف تر نشستم و منتظر نگاش کردم.روبروم نشست .بسته رو باز کرد و مهره های شیشه ای بیرون ریختن.
_میتونم چن تا سوال بپرسم
_نوچ
مشغول چیدن مهره ها شد
_خب باشه...چطوری رفتی تو اب؟
سربازای سفید رو طرف خودش چید.
_خب معلومه دیگه نفسمو حبس کردم.تو چطوری میری تو اب مگه؟
_اخه تو نزدیک ده دقیقه تو اب بودی.بعدشم شنا نکردی که...راه رفتی
تو گلو خندید و مهره های سفید رو تموم کرد
_میدونی اگه دیوونه بودم فک میکردم یه ادم فضایی ای
ولی من...نخندیدم...
_خب اولا این کاملا طبیعیه که بتونم راه برم(به خاطر جاذبه بیشتر امکان اینکه بشه به نیروی بالا برنده اب مقاومت کرد زیاده)دوما این کاملا طبیعیه که نفسمو نگه داشتم.تازه میشه تا یه ساعتم نفسو حبس کرد(خصوصیت ادمای فرضی کره های مشابه زمین اینه که میتونن توی اب نفس بکشن ولی اگه این واقعیت داشته باشه اون موجودات باید خیلی غول پیکر باشن پس...)
ولی هیچکدوم برای من طبیعی نبود...شاید واقعا من یه...
_ببینم رفتی کما کلا ...
و دستشو کنار سرش چرخوند که ینی خل شدی رفت!!
مهره های سیاه هم روبروی من چیده شدن.حرکت اول رو اون زد.و من هم متقابلا حرکت کردم.
_اون ساحل چی؟چرا پر از نقره بود؟خب نقره که خیلی بارزشه پس چراا...
_چی؟نقره با ارزشه؟کی گفته اینو؟
با دهن باز نگاهش کردم.
_ینی تو میخای بگی نقره همون ماسه میشه؟
با سه حرکت بعدی کیش شدم.اصلا حواسم رو بازی نبود.
_ببین نقره همه جا هست...کم کم دارم بهت شک میکنما...
سعی کردم کنجکاویمو کنترل کنمو سوالی نپرسم.حتما روژان درباره ی اینکه من کیم چیزی بهش نگفته!
خندیدم و کمی اونطرف تر نشستم و منتظر نگاش کردم.روبروم نشست .بسته رو باز کرد و مهره های شیشه ای بیرون ریختن.
_میتونم چن تا سوال بپرسم
_نوچ
مشغول چیدن مهره ها شد
_خب باشه...چطوری رفتی تو اب؟
سربازای سفید رو طرف خودش چید.
_خب معلومه دیگه نفسمو حبس کردم.تو چطوری میری تو اب مگه؟
_اخه تو نزدیک ده دقیقه تو اب بودی.بعدشم شنا نکردی که...راه رفتی
تو گلو خندید و مهره های سفید رو تموم کرد
_میدونی اگه دیوونه بودم فک میکردم یه ادم فضایی ای
ولی من...نخندیدم...
_خب اولا این کاملا طبیعیه که بتونم راه برم(به خاطر جاذبه بیشتر امکان اینکه بشه به نیروی بالا برنده اب مقاومت کرد زیاده)دوما این کاملا طبیعیه که نفسمو نگه داشتم.تازه میشه تا یه ساعتم نفسو حبس کرد(خصوصیت ادمای فرضی کره های مشابه زمین اینه که میتونن توی اب نفس بکشن ولی اگه این واقعیت داشته باشه اون موجودات باید خیلی غول پیکر باشن پس...)
ولی هیچکدوم برای من طبیعی نبود...شاید واقعا من یه...
_ببینم رفتی کما کلا ...
و دستشو کنار سرش چرخوند که ینی خل شدی رفت!!
مهره های سیاه هم روبروی من چیده شدن.حرکت اول رو اون زد.و من هم متقابلا حرکت کردم.
_اون ساحل چی؟چرا پر از نقره بود؟خب نقره که خیلی بارزشه پس چراا...
_چی؟نقره با ارزشه؟کی گفته اینو؟
با دهن باز نگاهش کردم.
_ینی تو میخای بگی نقره همون ماسه میشه؟
با سه حرکت بعدی کیش شدم.اصلا حواسم رو بازی نبود.
_ببین نقره همه جا هست...کم کم دارم بهت شک میکنما...
سعی کردم کنجکاویمو کنترل کنمو سوالی نپرسم.حتما روژان درباره ی اینکه من کیم چیزی بهش نگفته!
۲.۰k
۰۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.