رویای هر یک از ما پارت ۵
#رویای_هر_یک_ازما
{ویوی/لینا}
کار های منو هانا تموم شد و رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردمو لباسامو پوشیدم رفتم یه ارایش کره ای کردم و عطر مورد علاقمو زدم همه وسایلمو تو چمدون گذاشتم و رفتم پایین منتظر هانا بودم...
{ویوی/هانا}
امروز آخرین روزی بود که تو ایران و این شهر میمونیم خیلی دلم برای اینجا تنگ میشه برای مردمش برای خاطراتش برای نوان های دیدنیش برای بازار هاش کلا برای همه چیش ولی محور بودیم برای موفق شدن ادمه به این زندگی کوفتی ایرانو ترک کنیم رفتم تو اتاق(اونم کار های لینا رو کرد حوصله دوباره توضیح دادن ندارم)
منم وسایل هامو جمع کردمو زیم چمدون رو کشیدم و رفتم پایین که دیدیم لینا منتظر منه
لینا:اوه...اوه.. خانوم چه خوشکل کرده مواضب باش ندزدنت😂
هانا:من مواظبم نگران نباش ولی کلک تو هم خیلی جداب شدی ..ها
لینا:ممنونم عشقم🦋
هانا:آماده ای
لینا:هیچ وقت اینقدر اماده نبودم
خب رفتیم بیرون و یه تاکسی گرفتیم و تا فرودگا ۲۰ دقیقه راه بود و الان یک ساعت تا پرواز مونده بود من سرم گزاشتم رو شونه لینا و چشام گرم شد کمی خوابیدم.... که ،با صدای لینا از خواب بیدار شدم
لینا:پاشو ..خوابالو رسیدیم٪
هانا:رسیدم اخجوننننننن
پول تاکسی رو پرداخت کردیم،ازش تشکر کردم وسایل هارو بیرون اوردم ماهم وارد فرودگاه شدیم
الان ساعت ۴:۲۰دیقه ست و هوا پیمای ما ساعت ۵ پرواز میکرد😂
اول رفتیم کمی نشستم خیلی خلوت بود ...
هانا:..ام میگم لینا تو این صحنه رو باور میکنی؟؟
لینا: خیلی باور نکردنیه نه؟
هانا:..اهوم€
لینا: بلخره بعد از سال ها به رویامون رسیدم
هانا:*اشک ریختن* پرید بغل لینا
لینا: کوچولوی احساساتی من
هانا:درد اخه با این قد و قیافه بهم میاد میگی کوچولو
لینا:اره تو کوچولوی خودمی
هانا:خدایا اینقدر عقد🤏 بود
لینا:باشه خفه
هانا:چشم😂
لینا: ولی باید دوتا اوپای کره ای جذاب تور کنیم
هانل:این که صددرصد ولی بیا از کلوپ اینا جور کنیم شاید مافیایی چیزی در اومد
لینا:خاکککک😂😂ولی راست میگی زن مافیاهم حال میده
هانا:هوز نرفتیم کره ازدواجم کردیم😂
*هردو باهم خندیدن*
بلندگو: پرواز ۲۲ الان هواپیما بلد میشه لطفا مسافرا از گیت عبور کنید و سوار هواپیما بشید تکار میکنم هواپیمای کره جنوبی داره بلد میشه
لینا: *باعجله*زود باش دختر الان از پرواز جا می مونیم
هانا:باشه
{ویوی/لینا}
وقتی داشتیم از گیت رد میشدیم یه حس خیلی عجیبی داشتیم هم خوب بود هم بد چون باید برای همیشه از کشورمون خداحافظی میکردیم هایشش درسته همیشه ارزوی ترک کردن ایرانو داشتم ولی بازم ادم دلش برای محل تولدش تنگ میشه
سوار هواپیما شدیم و چشامونو بستیم و برای اخرین بار از ایرانو مردمش خدافظی کردیم....
{ویوی/لینا}
کار های منو هانا تموم شد و رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردمو لباسامو پوشیدم رفتم یه ارایش کره ای کردم و عطر مورد علاقمو زدم همه وسایلمو تو چمدون گذاشتم و رفتم پایین منتظر هانا بودم...
{ویوی/هانا}
امروز آخرین روزی بود که تو ایران و این شهر میمونیم خیلی دلم برای اینجا تنگ میشه برای مردمش برای خاطراتش برای نوان های دیدنیش برای بازار هاش کلا برای همه چیش ولی محور بودیم برای موفق شدن ادمه به این زندگی کوفتی ایرانو ترک کنیم رفتم تو اتاق(اونم کار های لینا رو کرد حوصله دوباره توضیح دادن ندارم)
منم وسایل هامو جمع کردمو زیم چمدون رو کشیدم و رفتم پایین که دیدیم لینا منتظر منه
لینا:اوه...اوه.. خانوم چه خوشکل کرده مواضب باش ندزدنت😂
هانا:من مواظبم نگران نباش ولی کلک تو هم خیلی جداب شدی ..ها
لینا:ممنونم عشقم🦋
هانا:آماده ای
لینا:هیچ وقت اینقدر اماده نبودم
خب رفتیم بیرون و یه تاکسی گرفتیم و تا فرودگا ۲۰ دقیقه راه بود و الان یک ساعت تا پرواز مونده بود من سرم گزاشتم رو شونه لینا و چشام گرم شد کمی خوابیدم.... که ،با صدای لینا از خواب بیدار شدم
لینا:پاشو ..خوابالو رسیدیم٪
هانا:رسیدم اخجوننننننن
پول تاکسی رو پرداخت کردیم،ازش تشکر کردم وسایل هارو بیرون اوردم ماهم وارد فرودگاه شدیم
الان ساعت ۴:۲۰دیقه ست و هوا پیمای ما ساعت ۵ پرواز میکرد😂
اول رفتیم کمی نشستم خیلی خلوت بود ...
هانا:..ام میگم لینا تو این صحنه رو باور میکنی؟؟
لینا: خیلی باور نکردنیه نه؟
هانا:..اهوم€
لینا: بلخره بعد از سال ها به رویامون رسیدم
هانا:*اشک ریختن* پرید بغل لینا
لینا: کوچولوی احساساتی من
هانا:درد اخه با این قد و قیافه بهم میاد میگی کوچولو
لینا:اره تو کوچولوی خودمی
هانا:خدایا اینقدر عقد🤏 بود
لینا:باشه خفه
هانا:چشم😂
لینا: ولی باید دوتا اوپای کره ای جذاب تور کنیم
هانل:این که صددرصد ولی بیا از کلوپ اینا جور کنیم شاید مافیایی چیزی در اومد
لینا:خاکککک😂😂ولی راست میگی زن مافیاهم حال میده
هانا:هوز نرفتیم کره ازدواجم کردیم😂
*هردو باهم خندیدن*
بلندگو: پرواز ۲۲ الان هواپیما بلد میشه لطفا مسافرا از گیت عبور کنید و سوار هواپیما بشید تکار میکنم هواپیمای کره جنوبی داره بلد میشه
لینا: *باعجله*زود باش دختر الان از پرواز جا می مونیم
هانا:باشه
{ویوی/لینا}
وقتی داشتیم از گیت رد میشدیم یه حس خیلی عجیبی داشتیم هم خوب بود هم بد چون باید برای همیشه از کشورمون خداحافظی میکردیم هایشش درسته همیشه ارزوی ترک کردن ایرانو داشتم ولی بازم ادم دلش برای محل تولدش تنگ میشه
سوار هواپیما شدیم و چشامونو بستیم و برای اخرین بار از ایرانو مردمش خدافظی کردیم....
۴.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.