.
سلامممم
(پارت ۲)
[دوستی شیرین ]
_ مگه لولو خور خورم
+نه ولی باحال میای
_نظر لطف شماست
+این زنگ تنهایی بیا باهم باشیم
_اوکی
ا.ت ویو
امروز با جیمین و تهیونگ آشنا شدم بقیه بچه ها فک میکنن عجیبم که دومین دوستم پسر مدیر مدرسه هست تهیونگ همیشه هواسش بهم هست نمیدونم چرا انقدر بهم اهمیت میده منم پیش حس امنیت میکنم جیمین خیلی کیوته در عین حال هات
(فلش بک به دو سال پیش)
♡علامت مامان تهیونگ * باباش ^♡
پشت تلفن:
*سلام تهیونگ پسرم
٪بعد از ۱۶ سال فهمیدی پسری هم داری؟
(توضیح:تهیونگ وقتی بچه بود فرستادنش خالش بزرگش کرده همیشه تو زندگیش سختی کشیده و الان مامانش بعد از ۱۶ سال بهش زنگ زده )
*اینجوری صحبت نکن هزار سال هم بگذره من باز مادرم و باید احترام منو پدرتو نگه داری
٪کارت چیه
*بیا به کافه .... میخوایم باهات صحبت کنیم کار مهمیه
٪ باشه
(فلش بک تو کافه )
٪سلام
*چقدر بزرگ شدی
٪انتظار داری مثل پسر ۴ ساله ای که ولش کردی باشم؟
^ بشین کارت داریم
[تهیونگ نشست]
٪بگین کار دارم
*تو یه خواهر داری
٪حتما رو پیشونیم نوشته احمق نه؟
^واقعیته اسمش ا.ته وقتی تو ۴ سالت بود مادرت ا.ت رو حامله شد و ما نمیتونستیم تورو نگه داریم بخاطر همین مجبور شدیم تورو بدیم به خالت نگهت داره
٪خالی نمیبندین؟
*نه
٪من چهار سال دیر رفتم مدرسه به خاطر خالم اونوقت الان دارین اینو به من میگین
*من واقعا متاسفم که بهت نگفتم
(پایان فلش بک )
_:امشب هم گذشت حاضر شدم و رفتم مدرسه و یه کلاس دیگه هم گذشت امروز با جیمین بودم
خیلیییی کراشه فقط نمیدونم چرا تهیونگ انقدر زود رفت یعنی حالش خوب بوده؟ تو راه خونه بودم همینجوری که کلید رو تو دستم میچرخوندم رسیدم درو باز کردم رفتم تو حواسم اصلا نبود سرم تو گوشیم بود داشتم عکس جیمین رو نگا میکردم فک کنم دوسش دارم همونجوری که سرم پایین بود داشتم حرف میزدم
_سلام بر خوانواده عزیز قشنگم مامان قیافه جیمین رو دیدی چه کیوته خیلیییی کراشهههه وای نمیدونی چقدر امروز بهم خوش گذشت درسته عاشق دوست شدن با اینو اونم ولی همین جیمین و تهیونگ که فقط دوستمن خیلی خوبه دارم از ذوق میمیرم
٪پس رو دوست من کراش زدی خواهر کوچولو
_:سرم و آوردم بالا دیدم تهیونگ رو مبل ما نشسته زل زده به من
_عام ام سلام خوبی ام خوش اومدی .... من چرا خواهر کوچولو توام .... اصلا خونه ما چیکار میکنی
*با برادرت درست حرف بزن
_جانمممم من کی داداش داشتم خودم خبر نداشتم بابا من توهم زدم آیا نکنه خوابم
^بیداری دخترم
_من هنگ کردم
٪بیا بشین توضیح بدیم
(بعد از اینکه توضیح دادن )
_واو یعنی الان تهیونگ برادرمه؟
این داستان ادامه دارد
بنده کرم دارم حوصله نوشتن هم ندارم اینجا پایان می باشد جغد های گرامی و از اونجایی که ادمینی بسیار مهربون و خود شیفته هستم فردا دوباره براتون پارت میزارم😆💙 بی ذهمت لایک کن و آن فالو نکن هر سوالی هم داشتی تو نظرات بگو دوست دارم:)💗👋
(پارت ۲)
[دوستی شیرین ]
_ مگه لولو خور خورم
+نه ولی باحال میای
_نظر لطف شماست
+این زنگ تنهایی بیا باهم باشیم
_اوکی
ا.ت ویو
امروز با جیمین و تهیونگ آشنا شدم بقیه بچه ها فک میکنن عجیبم که دومین دوستم پسر مدیر مدرسه هست تهیونگ همیشه هواسش بهم هست نمیدونم چرا انقدر بهم اهمیت میده منم پیش حس امنیت میکنم جیمین خیلی کیوته در عین حال هات
(فلش بک به دو سال پیش)
♡علامت مامان تهیونگ * باباش ^♡
پشت تلفن:
*سلام تهیونگ پسرم
٪بعد از ۱۶ سال فهمیدی پسری هم داری؟
(توضیح:تهیونگ وقتی بچه بود فرستادنش خالش بزرگش کرده همیشه تو زندگیش سختی کشیده و الان مامانش بعد از ۱۶ سال بهش زنگ زده )
*اینجوری صحبت نکن هزار سال هم بگذره من باز مادرم و باید احترام منو پدرتو نگه داری
٪کارت چیه
*بیا به کافه .... میخوایم باهات صحبت کنیم کار مهمیه
٪ باشه
(فلش بک تو کافه )
٪سلام
*چقدر بزرگ شدی
٪انتظار داری مثل پسر ۴ ساله ای که ولش کردی باشم؟
^ بشین کارت داریم
[تهیونگ نشست]
٪بگین کار دارم
*تو یه خواهر داری
٪حتما رو پیشونیم نوشته احمق نه؟
^واقعیته اسمش ا.ته وقتی تو ۴ سالت بود مادرت ا.ت رو حامله شد و ما نمیتونستیم تورو نگه داریم بخاطر همین مجبور شدیم تورو بدیم به خالت نگهت داره
٪خالی نمیبندین؟
*نه
٪من چهار سال دیر رفتم مدرسه به خاطر خالم اونوقت الان دارین اینو به من میگین
*من واقعا متاسفم که بهت نگفتم
(پایان فلش بک )
_:امشب هم گذشت حاضر شدم و رفتم مدرسه و یه کلاس دیگه هم گذشت امروز با جیمین بودم
خیلیییی کراشه فقط نمیدونم چرا تهیونگ انقدر زود رفت یعنی حالش خوب بوده؟ تو راه خونه بودم همینجوری که کلید رو تو دستم میچرخوندم رسیدم درو باز کردم رفتم تو حواسم اصلا نبود سرم تو گوشیم بود داشتم عکس جیمین رو نگا میکردم فک کنم دوسش دارم همونجوری که سرم پایین بود داشتم حرف میزدم
_سلام بر خوانواده عزیز قشنگم مامان قیافه جیمین رو دیدی چه کیوته خیلیییی کراشهههه وای نمیدونی چقدر امروز بهم خوش گذشت درسته عاشق دوست شدن با اینو اونم ولی همین جیمین و تهیونگ که فقط دوستمن خیلی خوبه دارم از ذوق میمیرم
٪پس رو دوست من کراش زدی خواهر کوچولو
_:سرم و آوردم بالا دیدم تهیونگ رو مبل ما نشسته زل زده به من
_عام ام سلام خوبی ام خوش اومدی .... من چرا خواهر کوچولو توام .... اصلا خونه ما چیکار میکنی
*با برادرت درست حرف بزن
_جانمممم من کی داداش داشتم خودم خبر نداشتم بابا من توهم زدم آیا نکنه خوابم
^بیداری دخترم
_من هنگ کردم
٪بیا بشین توضیح بدیم
(بعد از اینکه توضیح دادن )
_واو یعنی الان تهیونگ برادرمه؟
این داستان ادامه دارد
بنده کرم دارم حوصله نوشتن هم ندارم اینجا پایان می باشد جغد های گرامی و از اونجایی که ادمینی بسیار مهربون و خود شیفته هستم فردا دوباره براتون پارت میزارم😆💙 بی ذهمت لایک کن و آن فالو نکن هر سوالی هم داشتی تو نظرات بگو دوست دارم:)💗👋
۵.۹k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.