می گویند درخت گردویی بود ڪہ یادش رفتہ بود گردو بدهد !

می گویند درخت گردویی بود ڪہ یادش رفتہ بود گردو بدهد !
روزے زن باغـــــبان تبرے را برداشت و بہ جان درخت افتاد ، او می دانسـت ڪہ این آخـــــرین راه اســـــت ، براے همین بہ سراغ درخت رفت و شروع بہ زدن ضربہ هاے مـــــحکمی بہ تنہ ے آن ڪرد
باران می آمد ، زن بہ آســـــمان نگاه ڪـــــرد و با زدن اولین ضربہ ے تـــــبر بہ درخت گردو گفت :
اگر امسال تنبلی کنی و گردو ندهی با همین تبر تو را قطع خواهم کرد
دل زن با این کار بہ درد آمد اما می دانست ڪہ چاره ی دیگرے ندارد
درخت گردو با اولین ضربہ احساس درد کرد ، انگار تازه متوجہ خودش شده بود ...
زن باغـــــبان دومین ضربہ را بہ درخت گردو زد و گفت:
تازه اگر امسال گردوهایت درشت نباشند ،تو را با همین تبر قطع خواهم کرد ....
این بار درخت گردو لرزید و کمی زخمی شد...
آخرین ضربہ ے زن باغـبان با این جملہ همراه بود:
اے درخت تنبل اگر امسال روغنی ڪہ از تو بہ دست می آید عالی نباشد با همین تبر تو را قطع خواهم کرد ....
آنگاه اورا رها کرد و بہ سراغ کارهایش رفت ...
اتفاقا آن سال درخت گردو بهترین ثـــــمر را داد

#تلنگــــــــرها_ے_مـــــحکم_زندگی_بہ_ما_فرصـــــتی_ست_براے #بهتر_شدن_همان_حکم_تبر_براے_درخت_گــــــــــردو ....