چند سالی می شود من خاطرم آزرده است
چند سالی می شود من خاطرم آزرده است
یک نفر قلب مرا دزدیده ،با خود برده است
غصه خوردن را رها کردم ولی این روزها
ذره ذره گم شدم، چون غصه من را خورده است
بی خیالم، بی خیال بی خیال از رفتنت
ظاهرا شادم ولیکن باطنم افسرده است
"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟"
دیر کردی، شهریار قصه هایت مرده است
یک نفر قلب مرا دزدیده ،با خود برده است
غصه خوردن را رها کردم ولی این روزها
ذره ذره گم شدم، چون غصه من را خورده است
بی خیالم، بی خیال بی خیال از رفتنت
ظاهرا شادم ولیکن باطنم افسرده است
"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟"
دیر کردی، شهریار قصه هایت مرده است
۹۴۷
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.