My lovely mafia🍷🧸🐾 p³⁴
بعد ازتموم شدن حرفای همه یونگی ادامه داد
یونگی « خیلی خب...حالا همگی تیممون رو میشناسیم...خوب گوش کنید...شما همتون برام مهره سفید هستین...ولی میدونین که...سایه سیاه همیشه جاسوس ها رو به بهانه های الکی برمیگردونه...این ماموریت فرق داره...اگه یک کدومتون...تکرار میکنم یک کدومتون بهم خیانت کردید چه برگردید پیش خودم چه توی تیم سایه سیاه بمونین دیر یا زود...میکشمتون..! حتی اگه خواهرم مین یونجی باشه!
هایون « با لحن جدی و بدون شوخی یونگی عملا خودم ریختم برگام موند...با ابرفضل•-•
من بخوامم خیانت کنم نمیتونم...جو خیلی سنگینی بود...تا اینکه میلا گفت
میلا « خب حالا که خیانتی نشده تو رسما قبر هممونو کندی...بگو ماموریت از کی شروع میشه و مسئولیت هامون چیه...
یونگی « خب مچکر از نونا که رفت سر اصل مطلب...دنبالم بیاین...
هایون « هممون مثل جوجه اردکا دنبال یونگی راه افتادیم...از عمارت اومدیم بیرون...توی حیاط بودیم...فکر کردم داریم میریم سمت خوابگاه خدمتکارا ولی ورودی اونجا رو رد کردیم...ته حیاط یه کلبه چوبی رنگ نقلی بود...عررر چه وایب خوبی میده🫠
همینطور که به اطراف نگاه میکردم، یونگی در کلبه رو باز کرد...همگی رفتیم داخل کلبه..وات!
یه کلبه به این کوچولویی آسانسور داره🫥
یونگی « برین داخل...
راوی « همگی سوار آسانسور شدند و در آخر یونگی هم سوار شد..
یونگی « خیلی خب...حالا همگی تیممون رو میشناسیم...خوب گوش کنید...شما همتون برام مهره سفید هستین...ولی میدونین که...سایه سیاه همیشه جاسوس ها رو به بهانه های الکی برمیگردونه...این ماموریت فرق داره...اگه یک کدومتون...تکرار میکنم یک کدومتون بهم خیانت کردید چه برگردید پیش خودم چه توی تیم سایه سیاه بمونین دیر یا زود...میکشمتون..! حتی اگه خواهرم مین یونجی باشه!
هایون « با لحن جدی و بدون شوخی یونگی عملا خودم ریختم برگام موند...با ابرفضل•-•
من بخوامم خیانت کنم نمیتونم...جو خیلی سنگینی بود...تا اینکه میلا گفت
میلا « خب حالا که خیانتی نشده تو رسما قبر هممونو کندی...بگو ماموریت از کی شروع میشه و مسئولیت هامون چیه...
یونگی « خب مچکر از نونا که رفت سر اصل مطلب...دنبالم بیاین...
هایون « هممون مثل جوجه اردکا دنبال یونگی راه افتادیم...از عمارت اومدیم بیرون...توی حیاط بودیم...فکر کردم داریم میریم سمت خوابگاه خدمتکارا ولی ورودی اونجا رو رد کردیم...ته حیاط یه کلبه چوبی رنگ نقلی بود...عررر چه وایب خوبی میده🫠
همینطور که به اطراف نگاه میکردم، یونگی در کلبه رو باز کرد...همگی رفتیم داخل کلبه..وات!
یه کلبه به این کوچولویی آسانسور داره🫥
یونگی « برین داخل...
راوی « همگی سوار آسانسور شدند و در آخر یونگی هم سوار شد..
۶۵.۶k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.