من آشنای کویرم تو اهل بارانی

من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی
چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟

مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی

من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی

هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید
به هر کجا بروی باز در گلستانی

قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی ...!



‌ ‎‌‌‌
دیدگاه ها (۱)

فقط قیافه داماد😂😂😂😂بدبخت هنگ کرده که چی شد؟ چی گفت؟

واقعا جای تاسف دارهمادری لرستانی از فقر ، خود و سه جگر گوشه ...

با همه ی شعر و غزل خوانی امگنگ ترین واژه ی عرفانی امگوی مرا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط