DOCTORS OF GONGILL🥼part 45
+ برم خونه ی پرستار چان؟ نه نه. دفعه ی قبل یخچالشو خالی کردم. پرستار یون چی؟ نه نه.
تو بیمارستان شایعه پخش میکنه.
یونگی سرش را پایین انداخت و اه کشید. دیگر نمیتوانست در بیمارستان بخوابد. از طرفی
کمبود خواب باعث شده بود چند بار موفع معاینه ی بیمار خوابش ببرد.
_ اگه جایی برای موندن ندارید میتونید بیاید خونه ی من.
یونگی بشکنی زد و گفت: هان جی هیون!
اما بعد سرش را تکان داد و گفت: نه نه. من ارشدشم. نمیتونم خودمو زیر سوال ببرم.
سرش را به پرچین تکیه داد و چشم هایش را بست. ناگهان صاف ایستاد و گفت: اما خودش
گفت.
موبایلش را دراورد و شماره ی جی هیون را گرفت.
_ بله؟
+ سالم انترن!
جی هیون صدای یونگی را نشناخت.
_ ببخشید؟
یونگی اه ساختگی کشید و گفت: ارشدتو نمیشناسی؟
ناگهان جی هیون یونگی را شناخت و داد زد: سونبه!
یونگی خندید و گفت: میخوام به حرفت عمل کنم.
_ میخواید... بخوابید؟
+ اره. پس منتظر باش
جی هیون عرض اتاقش را طی میکرد و دنبال راه حل میگشت که زنگ خانه به صدا در امد.
از بیچارگی نالید و به سمت در رفت.
وقتی در را باز کرد، با چهره ی خندان یونگی روبرو شد که دست هایش را داخل جیب هایش
گذاشته بود.
جی هیون دست به کمر شد و گفت: سونبه من فقط تعارف کردم.
یونگی شانه باال انداخت و گفت: اما بازم پیشنهاد دادی و من قبول کردم. نمیخوای بزاری بیام
تو؟
جی هیون چشم هایش را تاب داد و ارام از جلوی در کنار رفت. یونگی وارد شد و اطراف
خانه چشم گرداند.
+ خونه ی کوچیکی داری.
_ اوه ببخشید که مثل شما تو برج زندگی ...
+ خوشگله.
جی هیون با تعجب به یونگی که وسط خانه اش ایستاده بود نگاه کرد.
_ واقعا؟!
یونگی سر تکان داد. جی هیون که خیلی خجالت کشیده بود، ارام به کاناپه اشاره کرد و گفت:
خب... میتونی اینجا بخوابی.
+ رو کاناپه؟!
_ بله.
+ نمیتونم.......
#BTS
تو بیمارستان شایعه پخش میکنه.
یونگی سرش را پایین انداخت و اه کشید. دیگر نمیتوانست در بیمارستان بخوابد. از طرفی
کمبود خواب باعث شده بود چند بار موفع معاینه ی بیمار خوابش ببرد.
_ اگه جایی برای موندن ندارید میتونید بیاید خونه ی من.
یونگی بشکنی زد و گفت: هان جی هیون!
اما بعد سرش را تکان داد و گفت: نه نه. من ارشدشم. نمیتونم خودمو زیر سوال ببرم.
سرش را به پرچین تکیه داد و چشم هایش را بست. ناگهان صاف ایستاد و گفت: اما خودش
گفت.
موبایلش را دراورد و شماره ی جی هیون را گرفت.
_ بله؟
+ سالم انترن!
جی هیون صدای یونگی را نشناخت.
_ ببخشید؟
یونگی اه ساختگی کشید و گفت: ارشدتو نمیشناسی؟
ناگهان جی هیون یونگی را شناخت و داد زد: سونبه!
یونگی خندید و گفت: میخوام به حرفت عمل کنم.
_ میخواید... بخوابید؟
+ اره. پس منتظر باش
جی هیون عرض اتاقش را طی میکرد و دنبال راه حل میگشت که زنگ خانه به صدا در امد.
از بیچارگی نالید و به سمت در رفت.
وقتی در را باز کرد، با چهره ی خندان یونگی روبرو شد که دست هایش را داخل جیب هایش
گذاشته بود.
جی هیون دست به کمر شد و گفت: سونبه من فقط تعارف کردم.
یونگی شانه باال انداخت و گفت: اما بازم پیشنهاد دادی و من قبول کردم. نمیخوای بزاری بیام
تو؟
جی هیون چشم هایش را تاب داد و ارام از جلوی در کنار رفت. یونگی وارد شد و اطراف
خانه چشم گرداند.
+ خونه ی کوچیکی داری.
_ اوه ببخشید که مثل شما تو برج زندگی ...
+ خوشگله.
جی هیون با تعجب به یونگی که وسط خانه اش ایستاده بود نگاه کرد.
_ واقعا؟!
یونگی سر تکان داد. جی هیون که خیلی خجالت کشیده بود، ارام به کاناپه اشاره کرد و گفت:
خب... میتونی اینجا بخوابی.
+ رو کاناپه؟!
_ بله.
+ نمیتونم.......
#BTS
۱۴.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.