براش اونقدر نوشت و نوشت که نوک انگشتاش درد گرفت ولی تهش یهو همه ...

💭
براش اونقدر نوشت و نوشت که نوک انگشتاش درد گرفت ولی تهش یهو همه رو پاک کرد و با خودش گفت اگه درک میکرد منو،اگه یه کم روحش به روحم نزدیک بود،کارم به اینجا کشیده نمیشد که انقدر براش بنویسم به امیده اینکه دیده بشم براش.
اگه حرفای سادم رو هم میشنید دیگه نیازی نبود که این همه بنویسم بلکه بفهمه.
و فهمیدم برای اون کسی که هیچ وقت نخواست بفهمتم،آسمونو هم به زمین بیارم نمی‌فهمه.فرقی نداره اون آدم کی باشه.
همیشه زیاد حرف زدناتونو،زیاد خندیدناتونو،زیاد بودناتونو،زیاد مهربون بودناتونو بزارین کنج دلتون و به موقع خرجش کنید برای آدمی که هیچ وقت از دیدن این چیزا خسته نمیشه.

#نرگس_بنار
دیدگاه ها (۰)

💭نمی دانم کجای جهانی.!!!نمی دانم ابرهای سپید آسمانت چند روز ...

وقتی که پیدا می شوی شب ها درون آسمانهرشب میان آسمان مهتاب هم...

💭تا به حال کسیتو را با چشم هاش نفس کشیده؟آنقدر نگاهت می کنمک...

💭در دست‌های چه کسیاسراف می‌شوی تواکنون که منبه ذره ذره‌ات مح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط