دقیقا به موقع بود...!!
دقیقا به موقع بود...!!
نه دیر رسیده بودم نه خیلی زود
هم من تنها بودم هم او...
عاشقم شد
عاشقش شدم...
عشق نه؟؟ باشد..!!
میگویم دوستم داشت ...دوستش داشتم
نه یک روز ، نه یک هفته ، نه یک ماه ... چند سال دوستم داشت...
دوست داشتن هم نه؟؟ باشد...!!
شب ها خواب مرا میدید؛
نه یک بار نه دوبار چندین بار خواب مرا ، آینده ای که با من داشت و حتی از زبان خودش توله هایمان را هم دیده بود...
همیشه میخواستم شبیه او باشند...
حتی خود او هم دوست داشت شبیه او باشند...
آخر میدانید بینهایت زیبا و خوشکل بود
کهشکانی کشف نشده در چشمانش داشت
حتی من هم نتوانستم بعد از آن همه سال تمام و کمال چشم هایش را بفهمم...
درشت و جذاب بود
جاذبه ای داشت چشمانش که جاذبه ی زمین را هم خنثی میکرد...
صورتی که از سفیدی ، برف هم پیش آن کم می آورد و آب میشد...
اینها را همه دارند؟؟باشد...!!
صلاح کشنده اش را چه میگویید؟؟ همانی که در اولین دیدارمان عقلم را کشت و در تابوت گذاشت و خاکش کرد...
همان گنج خنده هایش در آن چال گونه اش...
این را هم باور نمیکنید؟؟فکر میکنید دروغ میگویم که دوستم داشت؟؟به خیالتان دیوانه ام که به او فکر میکنم؟؟
اصلا شما هم شبیه همین روانپزشک ها هستید...
همین هایی که عاشق نشده اند و عشق را قضاوت میکنند ، همین هایی که جز نصیحت کردن چیزی بلد نیستند...
شبیه همین نویسنده هایی که عاشق نشده اند و از عشق مینویسند ، همین هایی که مدام مینویسند : "فکر کردن به او ارزشش ندارد..."
همین آدم هایی که مثنوی مولانا ، لیلی و مجنون ، فرهاد و شیرین ، بیژن و منیژه و وامق و عذرا را نخوانده اند و میگویند لیاقت نداشت...
شبیه تمام آدم هایی که به خیالشان عاشق شده اند و عشق را تجربه کرده اند و حالا میگویند عشق بد است...
یکی بیاید مرا مستقیم پیش خود خدا ببرد...
این فرشته های خدا هم باورشان نمیشود که من او را دوست داشتم،
که او مرا دوست داشت...
جهنم و بهشت هم دیگر فرقی ندارد
فقط میخواهم از زبان خدا بشنوم که میگوید :
"او واقعا دوستم داشت"...
#علی_رجبی
نه دیر رسیده بودم نه خیلی زود
هم من تنها بودم هم او...
عاشقم شد
عاشقش شدم...
عشق نه؟؟ باشد..!!
میگویم دوستم داشت ...دوستش داشتم
نه یک روز ، نه یک هفته ، نه یک ماه ... چند سال دوستم داشت...
دوست داشتن هم نه؟؟ باشد...!!
شب ها خواب مرا میدید؛
نه یک بار نه دوبار چندین بار خواب مرا ، آینده ای که با من داشت و حتی از زبان خودش توله هایمان را هم دیده بود...
همیشه میخواستم شبیه او باشند...
حتی خود او هم دوست داشت شبیه او باشند...
آخر میدانید بینهایت زیبا و خوشکل بود
کهشکانی کشف نشده در چشمانش داشت
حتی من هم نتوانستم بعد از آن همه سال تمام و کمال چشم هایش را بفهمم...
درشت و جذاب بود
جاذبه ای داشت چشمانش که جاذبه ی زمین را هم خنثی میکرد...
صورتی که از سفیدی ، برف هم پیش آن کم می آورد و آب میشد...
اینها را همه دارند؟؟باشد...!!
صلاح کشنده اش را چه میگویید؟؟ همانی که در اولین دیدارمان عقلم را کشت و در تابوت گذاشت و خاکش کرد...
همان گنج خنده هایش در آن چال گونه اش...
این را هم باور نمیکنید؟؟فکر میکنید دروغ میگویم که دوستم داشت؟؟به خیالتان دیوانه ام که به او فکر میکنم؟؟
اصلا شما هم شبیه همین روانپزشک ها هستید...
همین هایی که عاشق نشده اند و عشق را قضاوت میکنند ، همین هایی که جز نصیحت کردن چیزی بلد نیستند...
شبیه همین نویسنده هایی که عاشق نشده اند و از عشق مینویسند ، همین هایی که مدام مینویسند : "فکر کردن به او ارزشش ندارد..."
همین آدم هایی که مثنوی مولانا ، لیلی و مجنون ، فرهاد و شیرین ، بیژن و منیژه و وامق و عذرا را نخوانده اند و میگویند لیاقت نداشت...
شبیه تمام آدم هایی که به خیالشان عاشق شده اند و عشق را تجربه کرده اند و حالا میگویند عشق بد است...
یکی بیاید مرا مستقیم پیش خود خدا ببرد...
این فرشته های خدا هم باورشان نمیشود که من او را دوست داشتم،
که او مرا دوست داشت...
جهنم و بهشت هم دیگر فرقی ندارد
فقط میخواهم از زبان خدا بشنوم که میگوید :
"او واقعا دوستم داشت"...
#علی_رجبی
۱.۷k
۰۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.