«تو فرشته داری؟»
«تو فرشته داری؟»
صداش هنوز تو گوشم پخش میشه.تو تاکسی دیدمش. پنج سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی می خوند. مادرش داشت با تلفن حرف میزد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی می خوند که همه ی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشته ست.با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونه مون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمی دونم ولی مامان جونم میگه همه ی آدما فرشته دارن فقط خیلی ها نمی دونن فرشته شون کجاست. باید بری همه ی مغازه ها رو خوب بگردی تا فرشته ت رو پیدا کنی!!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدم های مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم... برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو میزدن... دلشون رو می زدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا می شد!!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم ؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همون جا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق ... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه.
وقتی چشمم رو به روی آدم های عروسکی بستم تازه فرشته ها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچ کسی نبودن...نه بال داشتن و نه لباس سفید... ولی دلشون ، روحشون برق می زد از تمیزی... هیچوقت از حرفاشون ، خنده هاشون ، دیدنشون خسته نمی شدم... آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن. بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه می فهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اونوقت دیگه هیچ وقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشته ت می مونی ... تو یه نفر فرشته ت رو ترک نمی کنی.
صداش هنوز تو گوشم پخش میشه.تو تاکسی دیدمش. پنج سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی می خوند. مادرش داشت با تلفن حرف میزد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی می خوند که همه ی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشته ست.با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونه مون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمی دونم ولی مامان جونم میگه همه ی آدما فرشته دارن فقط خیلی ها نمی دونن فرشته شون کجاست. باید بری همه ی مغازه ها رو خوب بگردی تا فرشته ت رو پیدا کنی!!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدم های مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم... برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو میزدن... دلشون رو می زدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا می شد!!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم ؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همون جا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق ... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه.
وقتی چشمم رو به روی آدم های عروسکی بستم تازه فرشته ها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچ کسی نبودن...نه بال داشتن و نه لباس سفید... ولی دلشون ، روحشون برق می زد از تمیزی... هیچوقت از حرفاشون ، خنده هاشون ، دیدنشون خسته نمی شدم... آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن. بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه می فهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اونوقت دیگه هیچ وقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشته ت می مونی ... تو یه نفر فرشته ت رو ترک نمی کنی.
۱۷.۰k
۰۹ اسفند ۱۳۹۹