چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³³
شلوار مشکی جذبش رو که کمی زنجیر اویزون روی قسمت پهلوهاش بود رو پوشید.
هودی مشکیش رو-برای اینکه شکمش تپل نشون نده-پوشید و روش هم یه پافر استین دار کرمی پوشید که فقط بدنش رو میپوشوند.
خطاب به خودش توی اینه گفت: اه..اه..ایگوو چرا هرچی چاق میشم میره تو لپام؟
حرصی، نیشگونی از لپای خودش گرفت. بعد زدن بالم لبش، از اتاق بیرون اومد.
با صدای سولهی، به طرفش برگشت: جیمین؟ اینجا چیکار میکنی؟ توهم..میخوای بیای؟؟
عطر غلیظ زنونه ایی که از سمتش میومد با رایحه بلوبریش قاطی شده بود و باعث شد کوچولوی توی شکمش اذیت بشه.
لبخند روی لبش کمرنگتر شد: اوهوم..اشکالی داره؟ اخه..تهیونگ هیونگ گفتن که..منم میتونم بیام!
سولهی با حالتی سرد، سر تکون داد و همونطور که سمت پله ها میرفت گفت: اخه من فکر کردم خانوادگیه!
صدای شکستن چیزی توی گوشش پیچید. نمیدونست، شاید قلبش!
خیره به جای خالی سولهی، آروم لب زد: راست میگی..مگه من کیم؟
و در سکوت وارد اتاقش شد و در بست.
...
توی ماشین نشسته بود و از شیشه دودی بیرون و دید میزد. با اینکه خودشو حبس کرده بود تا نیاد اما تهیونگ اومده بود دنبالش و از روی اجبار اورده بودش!
جونگکوک نگاهی از آینه ماشین بهش انداخت.هوسوک بغلش و تهیونگ و جیمین عقب نشسته بودن. سولهی وینا رو هم اورده بود و اون توی ماشین مانسو بودن.
از داشبورد ماشین پاکت کوچیکی درآورد و دستش و عقب برد.
کوک: جیمین بگیرش.
پسرک با لپای آویزون پاکت و از دستش گرفت.
من: این چیه؟
جونگکوک توی ذهنش گفت: همون چیزی که دیروز میخواستی.
سریع داخل پاکت و نگاه کرد و با دیدن گوجه سبز های خوشرنگ و کوچولو ذوق زده بالا پایین پرید. طی یک حرکت کاملا اتفاقی به صندلی جلو خم شد و لپ جونگکوک و بوسید!
با صدای نازکی گفت: مرسی کوکیی!
و..بوم!
کوک پاشو محکم روی ترمز گذاشت و متعجب به جلو خیره شد.
هوسوک با چشمای از حدقه بیرون زده به لپ کوک خیره بود و تهیونگ به لبای جیمین!
جیمین که اصلا توجه ایی بهشون نداشت و مشغول چپوندن گوجه سبز ها به داخل دهنش بود، با دیدن نگاه های خیره همشون، سرشو بالا اورد.
با طرز به شدت کیوتی که دل همشونو آب میکرد گفت: چیزی شده؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³³
شلوار مشکی جذبش رو که کمی زنجیر اویزون روی قسمت پهلوهاش بود رو پوشید.
هودی مشکیش رو-برای اینکه شکمش تپل نشون نده-پوشید و روش هم یه پافر استین دار کرمی پوشید که فقط بدنش رو میپوشوند.
خطاب به خودش توی اینه گفت: اه..اه..ایگوو چرا هرچی چاق میشم میره تو لپام؟
حرصی، نیشگونی از لپای خودش گرفت. بعد زدن بالم لبش، از اتاق بیرون اومد.
با صدای سولهی، به طرفش برگشت: جیمین؟ اینجا چیکار میکنی؟ توهم..میخوای بیای؟؟
عطر غلیظ زنونه ایی که از سمتش میومد با رایحه بلوبریش قاطی شده بود و باعث شد کوچولوی توی شکمش اذیت بشه.
لبخند روی لبش کمرنگتر شد: اوهوم..اشکالی داره؟ اخه..تهیونگ هیونگ گفتن که..منم میتونم بیام!
سولهی با حالتی سرد، سر تکون داد و همونطور که سمت پله ها میرفت گفت: اخه من فکر کردم خانوادگیه!
صدای شکستن چیزی توی گوشش پیچید. نمیدونست، شاید قلبش!
خیره به جای خالی سولهی، آروم لب زد: راست میگی..مگه من کیم؟
و در سکوت وارد اتاقش شد و در بست.
...
توی ماشین نشسته بود و از شیشه دودی بیرون و دید میزد. با اینکه خودشو حبس کرده بود تا نیاد اما تهیونگ اومده بود دنبالش و از روی اجبار اورده بودش!
جونگکوک نگاهی از آینه ماشین بهش انداخت.هوسوک بغلش و تهیونگ و جیمین عقب نشسته بودن. سولهی وینا رو هم اورده بود و اون توی ماشین مانسو بودن.
از داشبورد ماشین پاکت کوچیکی درآورد و دستش و عقب برد.
کوک: جیمین بگیرش.
پسرک با لپای آویزون پاکت و از دستش گرفت.
من: این چیه؟
جونگکوک توی ذهنش گفت: همون چیزی که دیروز میخواستی.
سریع داخل پاکت و نگاه کرد و با دیدن گوجه سبز های خوشرنگ و کوچولو ذوق زده بالا پایین پرید. طی یک حرکت کاملا اتفاقی به صندلی جلو خم شد و لپ جونگکوک و بوسید!
با صدای نازکی گفت: مرسی کوکیی!
و..بوم!
کوک پاشو محکم روی ترمز گذاشت و متعجب به جلو خیره شد.
هوسوک با چشمای از حدقه بیرون زده به لپ کوک خیره بود و تهیونگ به لبای جیمین!
جیمین که اصلا توجه ایی بهشون نداشت و مشغول چپوندن گوجه سبز ها به داخل دهنش بود، با دیدن نگاه های خیره همشون، سرشو بالا اورد.
با طرز به شدت کیوتی که دل همشونو آب میکرد گفت: چیزی شده؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
۶.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.