چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³⁴
به محظ اینکه پیاده شد، سرگیجه شدیدی گرفت که باعث شد چند لحظه هیجارو نبینه.
دستشو محکم روی دهنش گرفت. حالت تهوع داشت برای همین با اینکه همه جارو سیاه میدید اما خودشو به بغل جوب رسوند و هرچیزی که خورده و نخورده بود رو بالا اورد.
احساس میکرد نفسش بالا نمیاد و دست و پاهاش میلرزه.
نمیدونست چرا یکدفعه ایی اینطوری شد؟
جونگکوک، با نگرانی بهش زل زد. تهیونگ کنارش نشست و بطری آب و دستش داد.
ته: خوبی جیمینی؟
چند قلپ آب خورد تا تلخی دهنش بره.
تهیونگ دستش و گرفت تا بلند شه. زمین سرد بود. اما خب به هرحال..امگاها حال همو بهتر میفهمیدن.
اروم زمزمه کرد: س.سرده..
کوک با نگرانی نزدیکش شد. دستاشو روی پیشونیش گذاشت تا ببینه تب داره یا نه. نداشت. فقط رنگ و روش پریده بود و میلرزید.
سولهی و بقیه و پنج شیش تا بادیگارد هم پشت سرشون اومدن.
سولهی چشمش به جونگکوکی خورد که دستاشو دور صورت جیمین قاب کرده بود و کمکش میکرد روی صندلی بشینه.
با اخم های درهم رفته گفت: اتفاقی افتاده آقایون؟؟
کوک نگاهی بهش کرد و گفت: چیزی نیست.
جیمین که حالا کمتر میلرزید و بهتر شده بود خطاب به بقیه گفت: م.من خوبم..میتونیم بریم.
خجالت میکشید! جلوی مادر کوک خجالت میکشید.
...
کل بازار خالی بود! خالی از هر آدمی! اخه بازار به این بزرگی چرا هیچکس توش نبود؟ روز تعطیل هم که نبود.
با کمی فکر متوجه شد برای امروز جونگکوک بازار و خریده!
دهنش از این همه ابهت باز شد.
با دیدن مغازه ایی که نوشته های روش چشمک میزد، ذوق زده دست تهیونگ و گرفت و سمت اونجا رفتن.
ته: چیزی شده؟ اینجا که آرایشگریه!
با لبخند زیبایی سر تکون داد و رفتن داخل.
من: قصد دارم موهامونو رنگ کنیم.
با تعجب و چشمای گرد بهش زل زد. رنگ کردن موها؟
پسرک که فهمید ته دودله دستش و گرفت و روی صندلی نشوندش.
من: هیونگی، به من اعتماد کن، یه رنگ خوشگلل میگم واست بزنه که از همینی که هستی خوشگلتر بشی.
تهیونگ از توی اینه نگاهش کرد. وقتی اون لپای تپل و لبخند بامزه اش رو دید جرعت مخالفت نداشت.
جیمین رنگ مد نظرش رو به ارایشگر گفت و اون هم با خوشرویی مشغول شد.
تهیونگ: پس حالا که اینطور شد، منم رنگ موهاتو میگم، خب؟
قبول کرد. فقط امیدوار بود یه رنگ جیغ مثل قرمز شرابی یا نارنجی نباشه.
...
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³⁴
به محظ اینکه پیاده شد، سرگیجه شدیدی گرفت که باعث شد چند لحظه هیجارو نبینه.
دستشو محکم روی دهنش گرفت. حالت تهوع داشت برای همین با اینکه همه جارو سیاه میدید اما خودشو به بغل جوب رسوند و هرچیزی که خورده و نخورده بود رو بالا اورد.
احساس میکرد نفسش بالا نمیاد و دست و پاهاش میلرزه.
نمیدونست چرا یکدفعه ایی اینطوری شد؟
جونگکوک، با نگرانی بهش زل زد. تهیونگ کنارش نشست و بطری آب و دستش داد.
ته: خوبی جیمینی؟
چند قلپ آب خورد تا تلخی دهنش بره.
تهیونگ دستش و گرفت تا بلند شه. زمین سرد بود. اما خب به هرحال..امگاها حال همو بهتر میفهمیدن.
اروم زمزمه کرد: س.سرده..
کوک با نگرانی نزدیکش شد. دستاشو روی پیشونیش گذاشت تا ببینه تب داره یا نه. نداشت. فقط رنگ و روش پریده بود و میلرزید.
سولهی و بقیه و پنج شیش تا بادیگارد هم پشت سرشون اومدن.
سولهی چشمش به جونگکوکی خورد که دستاشو دور صورت جیمین قاب کرده بود و کمکش میکرد روی صندلی بشینه.
با اخم های درهم رفته گفت: اتفاقی افتاده آقایون؟؟
کوک نگاهی بهش کرد و گفت: چیزی نیست.
جیمین که حالا کمتر میلرزید و بهتر شده بود خطاب به بقیه گفت: م.من خوبم..میتونیم بریم.
خجالت میکشید! جلوی مادر کوک خجالت میکشید.
...
کل بازار خالی بود! خالی از هر آدمی! اخه بازار به این بزرگی چرا هیچکس توش نبود؟ روز تعطیل هم که نبود.
با کمی فکر متوجه شد برای امروز جونگکوک بازار و خریده!
دهنش از این همه ابهت باز شد.
با دیدن مغازه ایی که نوشته های روش چشمک میزد، ذوق زده دست تهیونگ و گرفت و سمت اونجا رفتن.
ته: چیزی شده؟ اینجا که آرایشگریه!
با لبخند زیبایی سر تکون داد و رفتن داخل.
من: قصد دارم موهامونو رنگ کنیم.
با تعجب و چشمای گرد بهش زل زد. رنگ کردن موها؟
پسرک که فهمید ته دودله دستش و گرفت و روی صندلی نشوندش.
من: هیونگی، به من اعتماد کن، یه رنگ خوشگلل میگم واست بزنه که از همینی که هستی خوشگلتر بشی.
تهیونگ از توی اینه نگاهش کرد. وقتی اون لپای تپل و لبخند بامزه اش رو دید جرعت مخالفت نداشت.
جیمین رنگ مد نظرش رو به ارایشگر گفت و اون هم با خوشرویی مشغول شد.
تهیونگ: پس حالا که اینطور شد، منم رنگ موهاتو میگم، خب؟
قبول کرد. فقط امیدوار بود یه رنگ جیغ مثل قرمز شرابی یا نارنجی نباشه.
...
ادامه در کامنت اول👇🏻
۶.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.