💢 داستان ترسناک💢
💢 داستان ترسناک💢
تو دوران نوجوونیم با رفیقام و داداش کوچیکم زدیم تو کار احضار جن و روح خیلی جلسات اجرا کردیم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد اما این کل ماجرا نبود
بعد ی مدت اتفاقای عجیبی واسه هممون میفتاد مثلا وسایلامون خود ب خو جابه جا میشد یا صدای دویدن میشنیدیم تو بعضی جاهای خونه و جالب اینجا بود ک کسی ب جز ما اینو نمیشنید
ی شب ک خواب بودیم با صدای شکستن چیزی بیدار شدیم (من و داداشم ک تو اتاق خودمون بودیم ) ، صدا از حیاط بود . ب هم دیگ نگاه کردیم و با هم گفتیم دزد ؟؟؟؟؟ و زود پاشدیم بریم حیاط ، هیشکی تو حیاط نبود دو بار کل حیاط رو گشتیم ولی چیزی پیدا نکردیم همین ک خواستیم برگردیم توی خونه متوجه ی مرد قد بلند با چهره ای وحشتناک شدیم ک ب سمت ما میومد از ترس سر جامون میخکوب شده بودیم و زبونمون بند اومده بود نمیتونستیم داد بزنیم ک به کمکمون بیان اون مرد بهمون نزدیک شد و اروم زیر گوشمون گفت شما منو احضار کردین ؟ ب چ حقی ؟ با من چیکار داشتین ؟ حالا ک منو احضار کردین بی دلیل من شما رو تا ابد آزار میدم تا همچین بی دلیل هم نباشه . و غیب شد . ما 15 دقیقه به هم خیره شده بودیم و نمیدونستیم چی بگیم کم کم زبونمون وا شد و داداشم گفت بیا بریم تو حرف بزنیم سرده . من ب خودم اومدم و دنبالش راه افتادم . وقتی رفتیم تو اتاقمون داداشم گفت حالا چیکار کنیم ؟ میدونی ک تو بد مخمصه ای گیر افتادیم ؟! منم بهش گفتم من نمیدونم اصن ما واسه چی میخواستیم احضارشون کنیم که حالا اینجوری بشه ؟ولی جز سکوت جوابی نداشت . اون شب رو با هزار ترس و لرز خوابیدیم . تا چتد روز بعدش هم اتفاقی نیفتاد تا اینکه یه شب خواب دیدیم اون مرد داره ما رو کتک میزنه و توی ی خرابه وسط بیابونیم . وقتی بیدار شدیم بدنمون کبود شده بود و جالب اینکه هر دو اون خواب رو دیده بودیم . هنوزم ک هنوزه میاد و ما رو اذیت میکنه ...
تو دوران نوجوونیم با رفیقام و داداش کوچیکم زدیم تو کار احضار جن و روح خیلی جلسات اجرا کردیم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد اما این کل ماجرا نبود
بعد ی مدت اتفاقای عجیبی واسه هممون میفتاد مثلا وسایلامون خود ب خو جابه جا میشد یا صدای دویدن میشنیدیم تو بعضی جاهای خونه و جالب اینجا بود ک کسی ب جز ما اینو نمیشنید
ی شب ک خواب بودیم با صدای شکستن چیزی بیدار شدیم (من و داداشم ک تو اتاق خودمون بودیم ) ، صدا از حیاط بود . ب هم دیگ نگاه کردیم و با هم گفتیم دزد ؟؟؟؟؟ و زود پاشدیم بریم حیاط ، هیشکی تو حیاط نبود دو بار کل حیاط رو گشتیم ولی چیزی پیدا نکردیم همین ک خواستیم برگردیم توی خونه متوجه ی مرد قد بلند با چهره ای وحشتناک شدیم ک ب سمت ما میومد از ترس سر جامون میخکوب شده بودیم و زبونمون بند اومده بود نمیتونستیم داد بزنیم ک به کمکمون بیان اون مرد بهمون نزدیک شد و اروم زیر گوشمون گفت شما منو احضار کردین ؟ ب چ حقی ؟ با من چیکار داشتین ؟ حالا ک منو احضار کردین بی دلیل من شما رو تا ابد آزار میدم تا همچین بی دلیل هم نباشه . و غیب شد . ما 15 دقیقه به هم خیره شده بودیم و نمیدونستیم چی بگیم کم کم زبونمون وا شد و داداشم گفت بیا بریم تو حرف بزنیم سرده . من ب خودم اومدم و دنبالش راه افتادم . وقتی رفتیم تو اتاقمون داداشم گفت حالا چیکار کنیم ؟ میدونی ک تو بد مخمصه ای گیر افتادیم ؟! منم بهش گفتم من نمیدونم اصن ما واسه چی میخواستیم احضارشون کنیم که حالا اینجوری بشه ؟ولی جز سکوت جوابی نداشت . اون شب رو با هزار ترس و لرز خوابیدیم . تا چتد روز بعدش هم اتفاقی نیفتاد تا اینکه یه شب خواب دیدیم اون مرد داره ما رو کتک میزنه و توی ی خرابه وسط بیابونیم . وقتی بیدار شدیم بدنمون کبود شده بود و جالب اینکه هر دو اون خواب رو دیده بودیم . هنوزم ک هنوزه میاد و ما رو اذیت میکنه ...
۹.۵k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.