★𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕓𝕦𝕟𝕟𝕪★
_نور ملایم آفتاب از ورای پردهء حریر سفید رنگ به اتاق میتابید.گرم و سرشار!مانند آبشار در اتاق جلو رفته وبه سطح گهواره سفید رنگ تابیده بود.داخل گهواره دخترکی مانند فرشته به خواب فرورفته بود.نور به گونه لطیف دختر میتابید و باعث شده بود سرخ شود.دختری که هنوز یکسال از آمدنش نگذشته بود، به اندازه قرن ها در دل اطرافیانش جا باز کرده بودو بیشتر از همه در دل پدرش.هنوز نیامده تمام جان پسرک شده بود.هرآنچه میخواست!
..:صبح بخیر خرگوشی!*بچه رو میذاره رو شکم کوک
جونگکوک:اوه ببین کی اینجاست*دخترشو بغل میکنه
ا.ت:کوک باید میدیدی چطور خوابیده بود!گونه هاش گل انداخته بود!مثل عروسک.
جونگکوک:عروسک خرگوشی؟*میخنده
ا.ت:آره*خنده
جونگکوک:اصلاً یادم نمیاد قبل اومدنش چطور بدون همچین موجود خوردنی ای دووم آوردیم!گاهی از خودم میپرسم چطور ممکنه قلب ما که اندازه مشت مونه اینهمه عشق رو تو خودش جا بده؟بعضی وقتا که نگاهتون میکنم حس میکنم الانه که قلبم منفجر شه!
ا.ت:اول صبحی خوب اشک مارو درآوردیا!بسه دیگه
جونگکوک:جدی میگم ا.ت!بدون شماها...فکرکنم تا حالا صدبار الکل از پا درم آورده بود.
ا.ت:خب حالا همه کنار همدیگه ایم!بیخیال.
جونگکوک:من بیشتر از همه خوشحالی الانم رو به تو مدیونم.تویی که درست وقتی فکر میکردم دیگه همه چی تمومه مثل فرشته از آسمون رسیدی.میخوام ازت تشکر کنم.شاید دیگه نشه که بگم
ا.ت:کوک داری نگرانم میکنی!چیزی شده؟
جونگکوک:نه!فقط میخوام بدونی من تورو حتی بیشتر از دخترمون دوست دارم.هرچی که بشه!
ا.ت:کوک*بغضش میشکنه
جونگکوک:هی*دست ا.ت رو میگیره*چیشده ا.ت خوبی؟
ا.ت:توروخدا...اینطوری حرف...نزن!
جونگکوک:ببخشید عزیزم!فکرنمیکردم ناراحت بشی*گونه ش رو نوازش میکنه
ا.ت:یه جوری...حرف زدی...انگار...قراره بمی...*گریه شدید
جونگکوک:من قرار نیست جایی برم بانی!من همینجام.پیش تو!*بچه میزنه زیر گریه
ا.ت:*بچه رو از دست کوک میگیره*الان برمیگردم
*
ا.ت:اگه پسر داشتیم بازم انقدر دوسش داشتی؟
جونگکوک:مگه میشه آدم بچه ش رو دوست نداشته باشه؟
ا.ت:گاهی حس میکنم میونگ رو بیشتر از من دوست داری
جونگکوک:من عاشق میونگم میدونی چرا؟دختربچه یه جور دیگه ای شیرینه.مخصوصاً اینکه دختر خودت باشه.منظورم اینه که ما همیشه جوون نمیمونیم ولی خیلی حس خوبیه من که عاشق توئم همزمان که میبینم تو پیر میشی بازتابت رو میبینم که قد میکشه رشد میکنه بزرگ میشه میدرخشه...حس میکنم جاودانه میشی!بهترین حسیه که میتونم تجربه کنم
اگه پسر داشته باشیم فکرکنم اون برای تو بازتاب من باشه
ا.ت:نخیر مستر جئون امروز نویسنده از خواب بیدار شده!
جونگکوک:این ورژن رو دوست نداری؟خب میتونیم عوضش کنیم*ا.ت رو قلقلک میده
°داشتم دفترمو میگشتم اینو پیدا کردم مال هزار سال پیشه...خودم دوسش دارم!امیدوارم شما هم دوسش داشته باشین!°
..:صبح بخیر خرگوشی!*بچه رو میذاره رو شکم کوک
جونگکوک:اوه ببین کی اینجاست*دخترشو بغل میکنه
ا.ت:کوک باید میدیدی چطور خوابیده بود!گونه هاش گل انداخته بود!مثل عروسک.
جونگکوک:عروسک خرگوشی؟*میخنده
ا.ت:آره*خنده
جونگکوک:اصلاً یادم نمیاد قبل اومدنش چطور بدون همچین موجود خوردنی ای دووم آوردیم!گاهی از خودم میپرسم چطور ممکنه قلب ما که اندازه مشت مونه اینهمه عشق رو تو خودش جا بده؟بعضی وقتا که نگاهتون میکنم حس میکنم الانه که قلبم منفجر شه!
ا.ت:اول صبحی خوب اشک مارو درآوردیا!بسه دیگه
جونگکوک:جدی میگم ا.ت!بدون شماها...فکرکنم تا حالا صدبار الکل از پا درم آورده بود.
ا.ت:خب حالا همه کنار همدیگه ایم!بیخیال.
جونگکوک:من بیشتر از همه خوشحالی الانم رو به تو مدیونم.تویی که درست وقتی فکر میکردم دیگه همه چی تمومه مثل فرشته از آسمون رسیدی.میخوام ازت تشکر کنم.شاید دیگه نشه که بگم
ا.ت:کوک داری نگرانم میکنی!چیزی شده؟
جونگکوک:نه!فقط میخوام بدونی من تورو حتی بیشتر از دخترمون دوست دارم.هرچی که بشه!
ا.ت:کوک*بغضش میشکنه
جونگکوک:هی*دست ا.ت رو میگیره*چیشده ا.ت خوبی؟
ا.ت:توروخدا...اینطوری حرف...نزن!
جونگکوک:ببخشید عزیزم!فکرنمیکردم ناراحت بشی*گونه ش رو نوازش میکنه
ا.ت:یه جوری...حرف زدی...انگار...قراره بمی...*گریه شدید
جونگکوک:من قرار نیست جایی برم بانی!من همینجام.پیش تو!*بچه میزنه زیر گریه
ا.ت:*بچه رو از دست کوک میگیره*الان برمیگردم
*
ا.ت:اگه پسر داشتیم بازم انقدر دوسش داشتی؟
جونگکوک:مگه میشه آدم بچه ش رو دوست نداشته باشه؟
ا.ت:گاهی حس میکنم میونگ رو بیشتر از من دوست داری
جونگکوک:من عاشق میونگم میدونی چرا؟دختربچه یه جور دیگه ای شیرینه.مخصوصاً اینکه دختر خودت باشه.منظورم اینه که ما همیشه جوون نمیمونیم ولی خیلی حس خوبیه من که عاشق توئم همزمان که میبینم تو پیر میشی بازتابت رو میبینم که قد میکشه رشد میکنه بزرگ میشه میدرخشه...حس میکنم جاودانه میشی!بهترین حسیه که میتونم تجربه کنم
اگه پسر داشته باشیم فکرکنم اون برای تو بازتاب من باشه
ا.ت:نخیر مستر جئون امروز نویسنده از خواب بیدار شده!
جونگکوک:این ورژن رو دوست نداری؟خب میتونیم عوضش کنیم*ا.ت رو قلقلک میده
°داشتم دفترمو میگشتم اینو پیدا کردم مال هزار سال پیشه...خودم دوسش دارم!امیدوارم شما هم دوسش داشته باشین!°
۴.۷k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.