²⁰✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_کی میدونه آرامش چیه؟آرامش تعریف مشخصی نداره مثل خوشبختی عشق نفرت و...یه نفر آرامش رو توی یه دونه برف که تو شب زمستونی رو پوستش میشینه،میبینه.برای یه نفر آرامش صدای نم نم بارونه که تو یه غروب پاییزی اونو یاد روزای خوب بندازه...خب پسر ما هم خوشبختی عشق آرامش و خونه رو با ا.ت معنی میکرد دختر شاد و سرزنده ای که حتی اقامت تو جهنم رو راحت میکرد دختری که با صدای بهشتی ش برای تهیونگ آواز میخوند تا گوششو به صدای زجرآور دنیا ببنده با دستای قشنگش دست تهیونگ رو میگرفت و از سختی ها نجاتش میداد...پسر قصه ما فرشته ش رو تو قالب یه ستاره کوچولو پیدا کرده بود دختری که یقیناً میخوایت برای خودش باشه.یه ستاره تو آسمون شب!یه شبنم روی برگ گل،یه کتاب یه فیلم یه نمایشنامه،یه سمفونی....ا.ت همه چیز بود سرشار خالص پاک و البته شکننده.تهیونگ به خودش قول داده بود نذاره هیچوقت دخترکش بشکنه و آسیب ببینه حاضر بود تمام دنیا و آدماش رو داغون کنه حاضر بود با دست خودش خودشو بکشه اما ا.ت بخنده اسم این حس به جز وابستگی چی میشه گذاشت؟
چند دقیقه ای میشد که تهیونگ و ا.ت هردو به خونه مینهو رفته بودن که زنگ در به صدا دراومد
ا.ت:من باز میکن...*جیغ
تهیونگ:چیشد؟؟*میدوئه سمت در
دایون:دلم برات تنگ شده بوددددد
ا.ت:منمممم
جونگکوک:به حال هردومون متاسفم داداش*دست میذاره رو شونه تهیونگ
ا.ت:چطوری خرگوشی؟*لپ جونگکوکو میکشه
جونگکوک:عالی!
دایون:مستر کیم دعوت نمیکنی بیاییم تو؟
تهیونگ:چرا...بفرمایید
دایون:مامانن*داد
مینهو:بله؟
دایون:ما اومدیم!
مینهو:خوش اومدین*میاد پیششون
ا.ت:من برم یه زنگ به مامان اینا بزنم
شب خوبی بود شاد و به یاد موندنی همه میخندیدن و شاد بودن.خب معنای خانواده همینه!هیچکدوم از کسانی که سر میز شام نشسته بودن حال روحی خوبی نداشتن اما شاد بودن!چون همو دوست داشتن،به وجود هم دلگرم بودن و خنده های خانواده شون باعث شادی شون میشد این خاصیت عاطفه ست.اینکه وقتی خودت داغونی به خاطر خنده یه نفر دیگه لبخند بزنی مسخره بازی دربیاری و دردات فراموشت بشه.همه چیز داشت عادی پیش میرفت تا اینکه مینهو به حرف اومد:میریا؟میتونیم صحبت کنیم؟
م:البته!
مینهو:بریم تو بالکن؟
م:آره خوبه
مینهو:عذرمیخوام آقایون!*راه میوفته سمت بالکن
دایون:آقایون؟ما چی؟
ا.ت:ما قاطی آدم نیستیم خواهر*دست میذاره رو شونه دایون
جونگکوک:یه بار واسه ما یه آپشن اضافه قائل شدن چشم ندارین ببینین؟
پدر ا.ت:ما اسپشیالیم*چشمک میزنه بهشون
تهیونگ:شما که معلومه!من نمیدونم چطور برای ما انقد احترام قائل شدن
جیهوپ:از صدقه سر بابای منه!
جونگکوک:به به آقای جانگ!چه عجب از لاو ترکوندن با دوست دخترتون دست کشیدید!
مینهو:داستان چیه؟
دایون:مامان چی گفتین به خانوم جانگ؟
تهیونگ:تو مگه فضولی؟
میریا:دعوا؟اونم شب شام خانوادگی؟
جونگکوک:مگه خانوادگیه؟من فکرکردم میخواین واسه تهیونگ آستین بالا بزنین!
تهیونگ:دهنتو ببند جئون
مینهو:اونم بخصی از ماجراست*خنده
تهیونگ و ا.ت:هان؟
پدر ا.ت:مگه شماها عاشق هم نیستین؟
ا.ت:خب..
تهیونگ:هستیم!
دایون:وای الان اشکم درمیاد!
میریا:خب دیگه!آخر عشقِ دوطرفه ازدواجه!
مینهو:این تصمیمِ همه ست!مگه نه پسرم؟
تهیونگ:بله.
جونگکوک و دایون:هوراااا
_خب تا حالا انتظار میره که همه چی عالی پیش بره مگه نه؟نمیدونیم!شاید فردا دنیا به آخر برسه،شاید اونا هیچوقت به هم نرسن،شاید...خب مهم عشقه!اونا عاشق همدیگه ن.پس همه چیز تمومه!عشق اما و اگر نمیشناسه.اونا به احتمالات فکر نمیکنن.به آینده هم همینطور.اونا فقط به این لحظه فکر میکنن. فقط همین لحظه!دنیا همین لحظه هاست.اونا خوب یادگرفتن که قدر لحظه رو بدونن
پارت بعد پارت آخره!
چند دقیقه ای میشد که تهیونگ و ا.ت هردو به خونه مینهو رفته بودن که زنگ در به صدا دراومد
ا.ت:من باز میکن...*جیغ
تهیونگ:چیشد؟؟*میدوئه سمت در
دایون:دلم برات تنگ شده بوددددد
ا.ت:منمممم
جونگکوک:به حال هردومون متاسفم داداش*دست میذاره رو شونه تهیونگ
ا.ت:چطوری خرگوشی؟*لپ جونگکوکو میکشه
جونگکوک:عالی!
دایون:مستر کیم دعوت نمیکنی بیاییم تو؟
تهیونگ:چرا...بفرمایید
دایون:مامانن*داد
مینهو:بله؟
دایون:ما اومدیم!
مینهو:خوش اومدین*میاد پیششون
ا.ت:من برم یه زنگ به مامان اینا بزنم
شب خوبی بود شاد و به یاد موندنی همه میخندیدن و شاد بودن.خب معنای خانواده همینه!هیچکدوم از کسانی که سر میز شام نشسته بودن حال روحی خوبی نداشتن اما شاد بودن!چون همو دوست داشتن،به وجود هم دلگرم بودن و خنده های خانواده شون باعث شادی شون میشد این خاصیت عاطفه ست.اینکه وقتی خودت داغونی به خاطر خنده یه نفر دیگه لبخند بزنی مسخره بازی دربیاری و دردات فراموشت بشه.همه چیز داشت عادی پیش میرفت تا اینکه مینهو به حرف اومد:میریا؟میتونیم صحبت کنیم؟
م:البته!
مینهو:بریم تو بالکن؟
م:آره خوبه
مینهو:عذرمیخوام آقایون!*راه میوفته سمت بالکن
دایون:آقایون؟ما چی؟
ا.ت:ما قاطی آدم نیستیم خواهر*دست میذاره رو شونه دایون
جونگکوک:یه بار واسه ما یه آپشن اضافه قائل شدن چشم ندارین ببینین؟
پدر ا.ت:ما اسپشیالیم*چشمک میزنه بهشون
تهیونگ:شما که معلومه!من نمیدونم چطور برای ما انقد احترام قائل شدن
جیهوپ:از صدقه سر بابای منه!
جونگکوک:به به آقای جانگ!چه عجب از لاو ترکوندن با دوست دخترتون دست کشیدید!
مینهو:داستان چیه؟
دایون:مامان چی گفتین به خانوم جانگ؟
تهیونگ:تو مگه فضولی؟
میریا:دعوا؟اونم شب شام خانوادگی؟
جونگکوک:مگه خانوادگیه؟من فکرکردم میخواین واسه تهیونگ آستین بالا بزنین!
تهیونگ:دهنتو ببند جئون
مینهو:اونم بخصی از ماجراست*خنده
تهیونگ و ا.ت:هان؟
پدر ا.ت:مگه شماها عاشق هم نیستین؟
ا.ت:خب..
تهیونگ:هستیم!
دایون:وای الان اشکم درمیاد!
میریا:خب دیگه!آخر عشقِ دوطرفه ازدواجه!
مینهو:این تصمیمِ همه ست!مگه نه پسرم؟
تهیونگ:بله.
جونگکوک و دایون:هوراااا
_خب تا حالا انتظار میره که همه چی عالی پیش بره مگه نه؟نمیدونیم!شاید فردا دنیا به آخر برسه،شاید اونا هیچوقت به هم نرسن،شاید...خب مهم عشقه!اونا عاشق همدیگه ن.پس همه چیز تمومه!عشق اما و اگر نمیشناسه.اونا به احتمالات فکر نمیکنن.به آینده هم همینطور.اونا فقط به این لحظه فکر میکنن. فقط همین لحظه!دنیا همین لحظه هاست.اونا خوب یادگرفتن که قدر لحظه رو بدونن
پارت بعد پارت آخره!
۳.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.