یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارَت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم

یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم

شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی 
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور
آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست ، انکارِ من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم .

" افشین یداللهی "


刀ムÐノム ᄊムズム尺ԾЏム
دیدگاه ها (۵۴)

خِفَتِ بند می کشم ، مدعیِ رهایی ام خانه ...

دقیقا یادم نیس کجا آشنا شدیم؛ شاید پیج مارسا بود دقیق نمی دو...

خب امروز 17 فروردین 98 تولد یه پرنسس خوشگله 😍 😍 😍 😍 ثمین ق...

تو دنیای زندگی میکنیم که چه بخوایم و چه نخوایم ، روی مداری ح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط