دلهره
# دلهره
part 2
هر جور که شده بود راننده رو فرستادم خونه
رفتم پیش جینا
جینا : بلاخره اومدی خب بیا بریم تا دیر نشده
نوئل : کجا میخوایم بریم
جینا : بزار برسیم میبینیم
.....
نوئل : اینجا چقدر باحاله
جینا : اره بزار تازه کجاشو ندیدی ین فقط بیرونشه بیا بریم داخل
نوئل : جینا اما هر چی باشه اینجا یه خونه ی متروکه هست شاید خطرناک باشه..
جینا : نترس دختر بیا بریم خبری نیست
نوئل : افف نمیشه رو حرفت نه گفت
باهم وارد خونه شدن البته از یه خونه خیلی بزرگ تر بود میشد اسمشو یه امارت گذاشت اما باز برام سوال بود چه بلایی سر این خونه اومده
یه اتاق چشمامو گرفت خیلی کنجکاو بودم ببینم توش چیه از بقیه ی اتاقا خیلی تمیز تر بود
به جینا گفتم که من میرم اون اتاق رو نگاه کنم جینا خودش هم داشت خونه رو نگاه میکرد پس زیاد به من اهمیت نداد
به سمت اتاق رفتم
نزدیک اتاق که شدم صدایی گوش خراش کل قسمت رو گرفت خیلی بلند بود خیلی ترسیدم روی زانو هام نشستم و محکم گوشامو گرفتم کم کم صدا قطع شد هر چی جینا رو صدا میزدم خبری ازش نبود خیلی ترسیده بودم ولی کنجکاوی منو رها نمیکرد یبار دیگه دستگیری اتاق رو کشیدم
اما اینبار صدایی نشنیدم
اتاق خیلی بزرگی بود اما باز قدیمی بود یه تخت بزرگ و یه کمد چوبی قدیمی و اون میز گوشه اتاق .
اتاق ساده ای در این حال زیبا و دوست داشتنی بود صندقی که روی میز ارایشی اون اتاق بود نظرم رو جلب کرد توی صندق پر از بدلیجات متنوع بود یکی از اونا خیلی نظرمو جلب کرد برش داشتم و پوشیدمش خیلی زیبا بود یه دفعه جینا صدام کرد انگاری واقعا دیر شده بود.
گردنبند رو گذاشتم تو کیفم و با سرعت از اتاق خارج شدم
part 2
هر جور که شده بود راننده رو فرستادم خونه
رفتم پیش جینا
جینا : بلاخره اومدی خب بیا بریم تا دیر نشده
نوئل : کجا میخوایم بریم
جینا : بزار برسیم میبینیم
.....
نوئل : اینجا چقدر باحاله
جینا : اره بزار تازه کجاشو ندیدی ین فقط بیرونشه بیا بریم داخل
نوئل : جینا اما هر چی باشه اینجا یه خونه ی متروکه هست شاید خطرناک باشه..
جینا : نترس دختر بیا بریم خبری نیست
نوئل : افف نمیشه رو حرفت نه گفت
باهم وارد خونه شدن البته از یه خونه خیلی بزرگ تر بود میشد اسمشو یه امارت گذاشت اما باز برام سوال بود چه بلایی سر این خونه اومده
یه اتاق چشمامو گرفت خیلی کنجکاو بودم ببینم توش چیه از بقیه ی اتاقا خیلی تمیز تر بود
به جینا گفتم که من میرم اون اتاق رو نگاه کنم جینا خودش هم داشت خونه رو نگاه میکرد پس زیاد به من اهمیت نداد
به سمت اتاق رفتم
نزدیک اتاق که شدم صدایی گوش خراش کل قسمت رو گرفت خیلی بلند بود خیلی ترسیدم روی زانو هام نشستم و محکم گوشامو گرفتم کم کم صدا قطع شد هر چی جینا رو صدا میزدم خبری ازش نبود خیلی ترسیده بودم ولی کنجکاوی منو رها نمیکرد یبار دیگه دستگیری اتاق رو کشیدم
اما اینبار صدایی نشنیدم
اتاق خیلی بزرگی بود اما باز قدیمی بود یه تخت بزرگ و یه کمد چوبی قدیمی و اون میز گوشه اتاق .
اتاق ساده ای در این حال زیبا و دوست داشتنی بود صندقی که روی میز ارایشی اون اتاق بود نظرم رو جلب کرد توی صندق پر از بدلیجات متنوع بود یکی از اونا خیلی نظرمو جلب کرد برش داشتم و پوشیدمش خیلی زیبا بود یه دفعه جینا صدام کرد انگاری واقعا دیر شده بود.
گردنبند رو گذاشتم تو کیفم و با سرعت از اتاق خارج شدم
۸.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.