شات آخر

شات آخر :

که چشمای عصبی کوک دیدم که دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و به سمت خونه برد

من انداخت روی کاناپه که داد زد

_کدوم گوری رفتی ها مگه من بهت نمیگم خودتو به سرما نده .... نمی‌فهمی

+کوک چته دیگه بسه من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم .... که بگی چیکار کنم یا نه!!!

_د آخه لعنتی چرا نمیدونی دوست ندارم چیزیت بشه ... ها

رفت سمت اتاق و در قفل کرد .....

(خدایش خودم نمیدونم چطور نوشتم چندشم شد از این دعوا ها متنفرم ایشش 🗿)

باز باید ناز کوک بکشم .... ععی
کوک زیاد قهر نمیکنه اما کلا تو خونه باید دعوا کنیم ... خودمم خسته شدم اینجوری نمیتونیم باهم وقت خوبمون بگذرونیم

آروم رفتم پشت در و در زدم
+کوک نمیخوای در باز کنی
_.............
+کوک عزیزم ....
_.....
(از ناز کشیدن متنفرم 📿🗿)

+اوکی من میرم اما ... میخواستم اینو بدونی
ببین درسته کار اشتباهی کردم چون لحبازیم گل کرده بود اما الان که فکر میکنم نباید همچین کاری میکردم
چرا این همه که ....


دعوا میکنیم این وقت برای خوشگذرونی و تفریح نزاریم .....دیگه اذیت نمیکنم نه اینکه بزارم تو حال خودت باشیا .... از لحاظ دیگه
(از چه لحاظ خواهرم منحرفم نکن 🗿😂)

که کوک آروم در باز کرد مثل پسر بچه ی کوچیک اومد و خیلی کیوت شده بود

بغلش کردم و گفت
_ا/ت درست میگی دیگه دعوا بسه خودمم خسته شدم ...
+هوم منم
که این دوتا عاشق هم دیگه بوسیدن و

+اهم اهم فکر نکن تسلیم شدما شروع به چنگ بالشت ....... ای جان

ببخشید که بد شد میدونم هعی 🗿
دیدگاه ها (۲۳)

``برده کوچولو ی من````فصل دوم` `|part 2[ت ویو ]به سمت در حرک...

من جای این بشر خجالت کشیدم 🗿😂📿

باهات حال نمیکنم :) ⁦(っ.❛ ᴗ ❛.)っ⁩

دیگه نمیتونم این زندگی تحمل کنم 🌑

𝚙𝚊𝚛𝚛11سوهو.. عذر میخوام ات منو ببخش واستا تو الان داری داداش...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط