سلطنت بی پایان پارت 24
سلطنت بی پایان پارت 24
صندلی نشستم و پاکتو باز کردم یه دستبند اسم من ک اون بود که حقوقت میدیدم دستش بود ولی بنفشش برای من سیاه بود تو پاکت یه عالمه برگ گل زر بود و یه نامه یه تکه قلب گردنبند بود نصف بود نامه رو باز کردم ☆سلام جیسونگ واقعا متاسفم که بهت نگفتم که میریم دوست نداشتم ناراحت شی آنقدر که دوست داشتم نمی خواستم ازت دور شم ولی باید میرفتیم فکر نکن که تو یه شهر دیگه کره رفتم نه من رفتم نیویورک وقتی دیدم که رفته بغض کردم و نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه گفتم چرا باید تنهام میزاشتی آخه گناه من چی بود خدا 〔〕و نامه رو گذاشتم تو پاکت و رفتم خونه اون ۳ سالم تموم شد وقتی که با موتور تصادف کردم و حافظمو از دست دادم اصلا کسی به اسم کان ته نگ یادم نمی یومد مادر پدرم منو به بهترین دکترو رای بردن که حافظه م رو بدست آوردم اما نه اونارو اصلا کسی به اسم کان ته نگ
نمی شناختم جینا گفت آره وقتی که تهیونگ فهمید تصادف کردی خیلی نگران شد تا دم بیمارستان آمد تورو دید ولی وقتی فهمید که حافظه تو از دست دادی همه چیزو باخت زندگی براش سخت بود ولی اون تو رو ول نکرده هر جا میرفتی دنبالت میومد گفتم آره به روز وقتی دنبالم میومد یه چا قائم شودم وقتی آمد یقشو گرفتم و به دیوار کوبوندم جینا گفت آره باید چشاشو میدی که چطور داشت بهت نگاه میکرد گفتم واقعا آره فکر کرد می خوام ببوسمش ♡بعد آمد جلوم گفتم اگه بیار دیگه دنبالم راه بیوفتیم میدم دست پلیس جینا گفت ولی که ولت نکرد تو کافه میومد میشنست و تو رو میدید تازه تو گوشیش ازت عکس گرفته داره وقتی داشتم گوشی شو نگاه میکردم پر بود از عکسات گفتم واقعا پس چرا بهم نگفته بود من الان می خوام بدونم که برادم چکار کرده که تهیونگ اسلحه هاشونم بردن جینا گفت برادرت شینگو دنبال توعه و می خواد پیدات کنه گفتم مگه بده جینا گفت آره اون قلبش ضعيف و تنها قلب که بهش میخوره قلب تو بود اما قلب یه دکتر بچه الان تو بدنشه و می خواد تورو از تهیونگ بگیره چون تو یه چیزی داری که برادرت می تونه قدرتمند شه و اگه اون چیزو به پلیسا بدی برادرتو و منا پدریشو میگیرن اونا کارای خیلی وحشتناکی کردن گفتم اون چیزی که من دارم چیه گفت موقع که تهیونگ رفت نیویورک تو دستبند یه رم هست که از خراب کاری های و جنایات برادرت تهیونگ گرفته و الان برادرت می خواد تورو پیدا کنه و دستبندو برداره تورو نابود کنه که تهیونگ نمی خواد اتفاقی برات بیوفته اخه♥︎ اون عاشقته از بچه گی و دوست داره و نمی تونه بزاره صدمه ببینی گفتم میدونم آمل منم دوست ندارم صدمه ببینه یا اتفاقی براش بیوفته اون موقع که جینهو می خواست منو بزنه اون نزاشت و بازوش تیر خورد منم نمیزارم کسی بهش اسیبی بزنه حتی اگه شینگو باشه بعد چند ساعت تهیونگ اینا آمدن
تهیونگ زخمی شده بود کلأ همه شون زخمی شده بودن
تهیونگ حال نداشت گفتم چرا اینطوری شدی کی کارو باهات کرده تهیونگ گفت بیب نگران نباش چیزی نیست گفتم شینگو کرده تهیونگ یه لحظه جدی شد گفتم اون این کارو باهات کرده تهیونگ گفت نه گفتم به چشام نگاه کن میدونم داری پنهانش میکنی 😐ولی بهم راستشو بگو تهیونگ گفت آره گفتم پس چرا نکشتین تهیونگ گفت برادرت گفتم من بردای مثل اون ندارم یا کسی به خواد بهت صدمه بزنه من نمی شناسمش بعد به تهیونگ کمک کردم و بردمش اتاق زخم های که با چاقو خورده بود رو ضدعفونی کردم بعد پاشو بستم دیدم شکم تهیونگ خیلی بعد چاقو خورد با نخ سوزن بخیه ش زدم تهیونگ درد میومد و نمی تونست درد بخیه رو تحمل کنه بهش نگاه کردم گفتم فقط ۲تا دیگه مونده تحمل کن }{ تهیونگ گفت
صندلی نشستم و پاکتو باز کردم یه دستبند اسم من ک اون بود که حقوقت میدیدم دستش بود ولی بنفشش برای من سیاه بود تو پاکت یه عالمه برگ گل زر بود و یه نامه یه تکه قلب گردنبند بود نصف بود نامه رو باز کردم ☆سلام جیسونگ واقعا متاسفم که بهت نگفتم که میریم دوست نداشتم ناراحت شی آنقدر که دوست داشتم نمی خواستم ازت دور شم ولی باید میرفتیم فکر نکن که تو یه شهر دیگه کره رفتم نه من رفتم نیویورک وقتی دیدم که رفته بغض کردم و نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه گفتم چرا باید تنهام میزاشتی آخه گناه من چی بود خدا 〔〕و نامه رو گذاشتم تو پاکت و رفتم خونه اون ۳ سالم تموم شد وقتی که با موتور تصادف کردم و حافظمو از دست دادم اصلا کسی به اسم کان ته نگ یادم نمی یومد مادر پدرم منو به بهترین دکترو رای بردن که حافظه م رو بدست آوردم اما نه اونارو اصلا کسی به اسم کان ته نگ
نمی شناختم جینا گفت آره وقتی که تهیونگ فهمید تصادف کردی خیلی نگران شد تا دم بیمارستان آمد تورو دید ولی وقتی فهمید که حافظه تو از دست دادی همه چیزو باخت زندگی براش سخت بود ولی اون تو رو ول نکرده هر جا میرفتی دنبالت میومد گفتم آره به روز وقتی دنبالم میومد یه چا قائم شودم وقتی آمد یقشو گرفتم و به دیوار کوبوندم جینا گفت آره باید چشاشو میدی که چطور داشت بهت نگاه میکرد گفتم واقعا آره فکر کرد می خوام ببوسمش ♡بعد آمد جلوم گفتم اگه بیار دیگه دنبالم راه بیوفتیم میدم دست پلیس جینا گفت ولی که ولت نکرد تو کافه میومد میشنست و تو رو میدید تازه تو گوشیش ازت عکس گرفته داره وقتی داشتم گوشی شو نگاه میکردم پر بود از عکسات گفتم واقعا پس چرا بهم نگفته بود من الان می خوام بدونم که برادم چکار کرده که تهیونگ اسلحه هاشونم بردن جینا گفت برادرت شینگو دنبال توعه و می خواد پیدات کنه گفتم مگه بده جینا گفت آره اون قلبش ضعيف و تنها قلب که بهش میخوره قلب تو بود اما قلب یه دکتر بچه الان تو بدنشه و می خواد تورو از تهیونگ بگیره چون تو یه چیزی داری که برادرت می تونه قدرتمند شه و اگه اون چیزو به پلیسا بدی برادرتو و منا پدریشو میگیرن اونا کارای خیلی وحشتناکی کردن گفتم اون چیزی که من دارم چیه گفت موقع که تهیونگ رفت نیویورک تو دستبند یه رم هست که از خراب کاری های و جنایات برادرت تهیونگ گرفته و الان برادرت می خواد تورو پیدا کنه و دستبندو برداره تورو نابود کنه که تهیونگ نمی خواد اتفاقی برات بیوفته اخه♥︎ اون عاشقته از بچه گی و دوست داره و نمی تونه بزاره صدمه ببینی گفتم میدونم آمل منم دوست ندارم صدمه ببینه یا اتفاقی براش بیوفته اون موقع که جینهو می خواست منو بزنه اون نزاشت و بازوش تیر خورد منم نمیزارم کسی بهش اسیبی بزنه حتی اگه شینگو باشه بعد چند ساعت تهیونگ اینا آمدن
تهیونگ زخمی شده بود کلأ همه شون زخمی شده بودن
تهیونگ حال نداشت گفتم چرا اینطوری شدی کی کارو باهات کرده تهیونگ گفت بیب نگران نباش چیزی نیست گفتم شینگو کرده تهیونگ یه لحظه جدی شد گفتم اون این کارو باهات کرده تهیونگ گفت نه گفتم به چشام نگاه کن میدونم داری پنهانش میکنی 😐ولی بهم راستشو بگو تهیونگ گفت آره گفتم پس چرا نکشتین تهیونگ گفت برادرت گفتم من بردای مثل اون ندارم یا کسی به خواد بهت صدمه بزنه من نمی شناسمش بعد به تهیونگ کمک کردم و بردمش اتاق زخم های که با چاقو خورده بود رو ضدعفونی کردم بعد پاشو بستم دیدم شکم تهیونگ خیلی بعد چاقو خورد با نخ سوزن بخیه ش زدم تهیونگ درد میومد و نمی تونست درد بخیه رو تحمل کنه بهش نگاه کردم گفتم فقط ۲تا دیگه مونده تحمل کن }{ تهیونگ گفت
۷.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.