وسایلا رسید
وسایلا رسید
ی سری پستونک شیشه شیر
لباس بود
چون زیاد لبا اینجا نداش
بیشتر لباس خدمتکاری بود
و ی سری تزعینی کیوت واسه اتاقش
با عروسکای کیتی
وسایلو قشنگ تو اتاقش چیدم
تو شیشه شیر
شیر کاکائو ریختم گذاشتم بغل تختش
زیرش نوشتم تو کاغذ گذاشتم
*من میرم یکم بیرون تا برگشتم از اتاقت بیرون نمیری شیر کاکائو عم گرمه میخوری
ی قرص ویتامینم برات گذاشتم با اب میخوری
لپتاپتم رو میزته
کارتون زدم
نگا میکنی
تا برگردم
تهش کوچیک نوشتم
مراقب خودت باش
"وقتی خوندمش
خیلی خوشحال شدم
انگار خوشحال ترین موجودم
وقتی اتاقو دبدم که نگو
انگار واقعا بابام بود
ی بابایی که زیاد از بچه بزرگ کردن چیزی بلد نبود
ولی خیلی مراقبم بود حواسش بود
انگار کسیو نداش کمکش کنه تا منو بزرگ کنه تکی همه ی کارا رو میکرد
من بابامو خیلی دوست داررررم
به حرفش گوش کردم
ویتامینو خوردم
شیر کاکایو رو برداشتم نشستم کارتون گذاشتم دیدم شیرکاکایو خوردم
*رفتم سر جلسه
اولین باری بود که اصن حواسم اونجا نبود حواسم فقد پیش ات بود
فقط فقط
واقعا حس میکردم به اون بچه نیاز دارم
پوووف
بلخره تموم شد
این ساعت برام مثل سه سال گذشت
سری رفتم عمارت
رفتم اتاق ات
"اومدییییی
بغلش کردم
*چک کردم دیدم ویتامینو خورده شیر کاکائو رم خورده
*بچه خوبی شدیا
"سرمو اینور اونور تکون میدادم
*ته
ساعتو دیدم
ساعت ۱۱ شب بود
شام خوردی
" در قفل بود که..-_-
*عا
وایسا برم شامتو بیارم
"نوموخوام
*غلط کردی
ضعف میکنی
*بشین برم بیارم
" نشستم
*رفتم شامشو ببرم
نمیخواد تو ضرف فلزی بریزی
شامو بردم بالا
"مرسی
خواستم ضرفو بگیرم خودم بخورم
*نمیش
ضرفش فلزی نیس میشکنه
خودم بهت میدم
" عهههه
*کوفت
"من مگه بچم
*ار
فک کردی نیستی
" عیییش
*قاشق قاشق بهش غذا دادم
*خوب دیگ بگیر بخواب
ضرفو بردم پایین
رفتم بالا
دبدم بیدار دار با لپتاپ بازی میکنه
لپتاپشو جم کردم
"عههههههه
*کوفت
بخواب عه
" خوابم نمیااااد
*ساعت ۱۲ شبه ینی چی خوابم نمیاد
"تا الان خواب بودم کهههـ
*الا خودم میام میخوابونمت-_-
لپتاپو بردم بیرون تو اتاقم
رفتم پیشش
بغلش کردم براید استایل
تکونش دادم
که بخوابه
*نوموخوام
*گذاشتمش رو تخت
نشستم رو صندلیش
باید بخوابی
" کیتی رو بغل کردم
رومو اونور کردم
ی ساعت بعد
"بیدار بودم
ولی کوک رو صندلی خوابش برده بود
کلی خندیدم
اومد منو بخوابونه خودش خوابش برد
قایموشکی رفتم دیدم در بازه
اروم زدم بیرون
رفتم تو اشپز خونه
اب خوردم
رفتم تو حیاط
یکم هوا خوردمـ
*خوابم برده بود
بیدار شدم
دیدم نیست
سری رفتم پایین
همه جا رو گشتم تو حیاطو دیدم تو حیاطه
" برگشتم کوکو دیدم
وای یا خدااا
*تو اینجا چبکار میکنی
گوششو گرفتم بردمش تو اتاقش
انداختمش رو تخت
ی سری پستونک شیشه شیر
لباس بود
چون زیاد لبا اینجا نداش
بیشتر لباس خدمتکاری بود
و ی سری تزعینی کیوت واسه اتاقش
با عروسکای کیتی
وسایلو قشنگ تو اتاقش چیدم
تو شیشه شیر
شیر کاکائو ریختم گذاشتم بغل تختش
زیرش نوشتم تو کاغذ گذاشتم
*من میرم یکم بیرون تا برگشتم از اتاقت بیرون نمیری شیر کاکائو عم گرمه میخوری
ی قرص ویتامینم برات گذاشتم با اب میخوری
لپتاپتم رو میزته
کارتون زدم
نگا میکنی
تا برگردم
تهش کوچیک نوشتم
مراقب خودت باش
"وقتی خوندمش
خیلی خوشحال شدم
انگار خوشحال ترین موجودم
وقتی اتاقو دبدم که نگو
انگار واقعا بابام بود
ی بابایی که زیاد از بچه بزرگ کردن چیزی بلد نبود
ولی خیلی مراقبم بود حواسش بود
انگار کسیو نداش کمکش کنه تا منو بزرگ کنه تکی همه ی کارا رو میکرد
من بابامو خیلی دوست داررررم
به حرفش گوش کردم
ویتامینو خوردم
شیر کاکایو رو برداشتم نشستم کارتون گذاشتم دیدم شیرکاکایو خوردم
*رفتم سر جلسه
اولین باری بود که اصن حواسم اونجا نبود حواسم فقد پیش ات بود
فقط فقط
واقعا حس میکردم به اون بچه نیاز دارم
پوووف
بلخره تموم شد
این ساعت برام مثل سه سال گذشت
سری رفتم عمارت
رفتم اتاق ات
"اومدییییی
بغلش کردم
*چک کردم دیدم ویتامینو خورده شیر کاکائو رم خورده
*بچه خوبی شدیا
"سرمو اینور اونور تکون میدادم
*ته
ساعتو دیدم
ساعت ۱۱ شب بود
شام خوردی
" در قفل بود که..-_-
*عا
وایسا برم شامتو بیارم
"نوموخوام
*غلط کردی
ضعف میکنی
*بشین برم بیارم
" نشستم
*رفتم شامشو ببرم
نمیخواد تو ضرف فلزی بریزی
شامو بردم بالا
"مرسی
خواستم ضرفو بگیرم خودم بخورم
*نمیش
ضرفش فلزی نیس میشکنه
خودم بهت میدم
" عهههه
*کوفت
"من مگه بچم
*ار
فک کردی نیستی
" عیییش
*قاشق قاشق بهش غذا دادم
*خوب دیگ بگیر بخواب
ضرفو بردم پایین
رفتم بالا
دبدم بیدار دار با لپتاپ بازی میکنه
لپتاپشو جم کردم
"عههههههه
*کوفت
بخواب عه
" خوابم نمیااااد
*ساعت ۱۲ شبه ینی چی خوابم نمیاد
"تا الان خواب بودم کهههـ
*الا خودم میام میخوابونمت-_-
لپتاپو بردم بیرون تو اتاقم
رفتم پیشش
بغلش کردم براید استایل
تکونش دادم
که بخوابه
*نوموخوام
*گذاشتمش رو تخت
نشستم رو صندلیش
باید بخوابی
" کیتی رو بغل کردم
رومو اونور کردم
ی ساعت بعد
"بیدار بودم
ولی کوک رو صندلی خوابش برده بود
کلی خندیدم
اومد منو بخوابونه خودش خوابش برد
قایموشکی رفتم دیدم در بازه
اروم زدم بیرون
رفتم تو اشپز خونه
اب خوردم
رفتم تو حیاط
یکم هوا خوردمـ
*خوابم برده بود
بیدار شدم
دیدم نیست
سری رفتم پایین
همه جا رو گشتم تو حیاطو دیدم تو حیاطه
" برگشتم کوکو دیدم
وای یا خدااا
*تو اینجا چبکار میکنی
گوششو گرفتم بردمش تو اتاقش
انداختمش رو تخت
۱۱.۸k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.