تو را
تو را
از میان تنهایی ات بیرون می کشم!
در میدان بزرگ پاریس
در چهار ضلع شانزِلیزه
پر شده از عطر و رایحه ی گل
با لب هایی سرخ!
تو را
از میان مزارع قهوه بیرون می کشم!
با چشمانی تلخ
غرق در رقص و پایکوبی
از میان کافه های دنج
آنگاه نامت را با سیگار برگ کوبا
به رگ هایم آغشته می کنم!
و صدایت را با ترکه ی انار
از لب هایم می گیرم!
بر شانه های زخمی ات دست می کشم
و مزد لبخندهایت را
به نرخ بوسه ای با قلبم
با کاری اجباری
ایستاده میان جزایر قطبی تنت، می فروشم ...
از میان تنهایی ات بیرون می کشم!
در میدان بزرگ پاریس
در چهار ضلع شانزِلیزه
پر شده از عطر و رایحه ی گل
با لب هایی سرخ!
تو را
از میان مزارع قهوه بیرون می کشم!
با چشمانی تلخ
غرق در رقص و پایکوبی
از میان کافه های دنج
آنگاه نامت را با سیگار برگ کوبا
به رگ هایم آغشته می کنم!
و صدایت را با ترکه ی انار
از لب هایم می گیرم!
بر شانه های زخمی ات دست می کشم
و مزد لبخندهایت را
به نرخ بوسه ای با قلبم
با کاری اجباری
ایستاده میان جزایر قطبی تنت، می فروشم ...
- ۵.۰k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط