با من از دست هایت

با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو
که به گرمای آغوش من می کشاندش.
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تب تند تنت را داشته باشد
تب خاکی را که سرزمین من است.
دیدگاه ها (۱)

تو رااز میان تنهایی ات بیرون می کشم!در میدان بزرگ پاریسدر چه...

.زیباهنوز عشقدر حول و حوش چشم تو می چرخداز من مگیر چشمدست مر...

حال من

مو دار بلیطم (من درخت بلوطم)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط