داستان امروز من
#داستان_امروز_من
#حس_توصیف_نشدنی
با صدای نم نم بارون که به سقف شیبی فلزی میخورد بیدار شدم
به اطرافم نگاه کردم سوسن نبود
به ساعت گوشیم نگاه کردم تقریبا 9 بود
از تختم اومدم پایین
رفتم نمیشن مامانمو صدا زدم کسی جوابمو نداد
به سوسن زنگ زدم با یه بوق جوابمو داد سلام و علیک گفتم
گفت که با سارا(عروس عموم)رفته دکتر نوبت داره
مامانم رفته بود بازار
سریع رفتم دست و صورتمو شستم و مسواک زدم
رفتم آشپزخونه برای خودم چای ریختم و کیک تازه هم برداشتم ، گردو
پنیرو از یخچال در اوردم شروع کردم به خوردن
به نگاهی به دورورم انداختم خونه کاملا مرتب بود
خداروشکری گفتم
سریع رفتم سراغ کتاب زیست یه دوره بزنم مطالبش برام یادآوری بشه بعداز ربع ساعت تموم شد
رفتم تو حیاط کنار باغچه قدم میزدم به گل و گل پیچک نگاه کردم دیدم کلی رنگ و روشون عوض شده برگا هم سبزشون خوشرنگ شده
یهو بارون زد از ذوق داشتم میمردم دوره خودم میچرخیدم کاملا خیس شده بودم که سوسن و سارا اومدن بمن میخندیدن
با سارا سلام و علیک گفتم
رفتیم تو زود خودمو خشک کردم
لباس مدرسمو اتو کردم مامانم اومد کلی خرید کرده
لباسامو پوشیدم ساعت 11:30بود مهمونا اومدن
بعداز سلام و گپ زدن
سرویسم اومد
سوار ماشین شدم و سلام کردم
حرکت کرد توی راه متوجه شدم که دخترای مدرسه دارن برمیگردن
رسیدم مدرسه گفتن
تعطیله
_عه آخه چرا ؟؟
+بعدازظهر هوا خاکی میشه
سوار ماشین شدم گفتم که مدرسه تعطیله
حیلی خوشحال بودم بارون میزد
شیشه رو زدم پایین تو حاله خودم بودم
یهو با دیدن یه پسر اکبیری بی ریخت از حاله خودم اومدم بیرون
چشاش داشت از حدقه میزد بیرون تعجب کردم
اخمم رفت تو هم شیشه رو زدم بالا داشت تصادف میکرد که یهو به خودش اومد
چشات درآد پسر هیز انگار دختر ندیده تا حالا
سری از روی تاسف تکون دادم و یه بی خیالی گفتم
رسیدم خونه رفتم تو
سوسن گفت عه چه زود نکنه رفتی گشت زدی اومدی
چشمکی بهش زدم گفتم اره خیلی خوش گذشت جات خالی بود
با بی تفاودتی بهم نگاه میکرد
گفتم بابا تعطیله ....
خسته بودم ولی با دیدن مهمونا و مامانم خستگی از تنم پرید
بعداز نوش جون کردن نهار
برنامه فردا را ریختم خداروشکر که فردا درس سنگینی ندارم
روی تختم دراز کشیدم با دیدن پنجره اتاقم متوجه شدم که هوا خاکی شده
رفتم بیرون سرکی کشیدم آره واقعا هوا خاکی شده بود
یه اوفی گفتم اومدم تو ..........
ولی بازم خداروشکر
#نم_نم_بارون....
#حس_توصیف_نشدنی
با صدای نم نم بارون که به سقف شیبی فلزی میخورد بیدار شدم
به اطرافم نگاه کردم سوسن نبود
به ساعت گوشیم نگاه کردم تقریبا 9 بود
از تختم اومدم پایین
رفتم نمیشن مامانمو صدا زدم کسی جوابمو نداد
به سوسن زنگ زدم با یه بوق جوابمو داد سلام و علیک گفتم
گفت که با سارا(عروس عموم)رفته دکتر نوبت داره
مامانم رفته بود بازار
سریع رفتم دست و صورتمو شستم و مسواک زدم
رفتم آشپزخونه برای خودم چای ریختم و کیک تازه هم برداشتم ، گردو
پنیرو از یخچال در اوردم شروع کردم به خوردن
به نگاهی به دورورم انداختم خونه کاملا مرتب بود
خداروشکری گفتم
سریع رفتم سراغ کتاب زیست یه دوره بزنم مطالبش برام یادآوری بشه بعداز ربع ساعت تموم شد
رفتم تو حیاط کنار باغچه قدم میزدم به گل و گل پیچک نگاه کردم دیدم کلی رنگ و روشون عوض شده برگا هم سبزشون خوشرنگ شده
یهو بارون زد از ذوق داشتم میمردم دوره خودم میچرخیدم کاملا خیس شده بودم که سوسن و سارا اومدن بمن میخندیدن
با سارا سلام و علیک گفتم
رفتیم تو زود خودمو خشک کردم
لباس مدرسمو اتو کردم مامانم اومد کلی خرید کرده
لباسامو پوشیدم ساعت 11:30بود مهمونا اومدن
بعداز سلام و گپ زدن
سرویسم اومد
سوار ماشین شدم و سلام کردم
حرکت کرد توی راه متوجه شدم که دخترای مدرسه دارن برمیگردن
رسیدم مدرسه گفتن
تعطیله
_عه آخه چرا ؟؟
+بعدازظهر هوا خاکی میشه
سوار ماشین شدم گفتم که مدرسه تعطیله
حیلی خوشحال بودم بارون میزد
شیشه رو زدم پایین تو حاله خودم بودم
یهو با دیدن یه پسر اکبیری بی ریخت از حاله خودم اومدم بیرون
چشاش داشت از حدقه میزد بیرون تعجب کردم
اخمم رفت تو هم شیشه رو زدم بالا داشت تصادف میکرد که یهو به خودش اومد
چشات درآد پسر هیز انگار دختر ندیده تا حالا
سری از روی تاسف تکون دادم و یه بی خیالی گفتم
رسیدم خونه رفتم تو
سوسن گفت عه چه زود نکنه رفتی گشت زدی اومدی
چشمکی بهش زدم گفتم اره خیلی خوش گذشت جات خالی بود
با بی تفاودتی بهم نگاه میکرد
گفتم بابا تعطیله ....
خسته بودم ولی با دیدن مهمونا و مامانم خستگی از تنم پرید
بعداز نوش جون کردن نهار
برنامه فردا را ریختم خداروشکر که فردا درس سنگینی ندارم
روی تختم دراز کشیدم با دیدن پنجره اتاقم متوجه شدم که هوا خاکی شده
رفتم بیرون سرکی کشیدم آره واقعا هوا خاکی شده بود
یه اوفی گفتم اومدم تو ..........
ولی بازم خداروشکر
#نم_نم_بارون....
۱۹.۳k
۲۹ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.