p36
جیرال:نه من نمیرم
کوک:بیا بریم دیگههه
جیرال:....
کوک:اوففف
جیرال:ایح....بریم
کوک:افرین جوجه خوب(از در میره بیرون)
جیرال:(میدوئه دنبالش)من جوجه نیستم
کوک:اره مرغی
جیرال:ایش
کوک:منم خروستم😉
جیرال:🤭😶
کوک:باشه سرخ نشو
جیرال:اه بابا گ.م.ش.و
کوک:به استادت چی گفتیی
(از بیمارستان خارج شدن و رفتن تو ماشین نشستن)
جیرال:هیچی نگفتمکه
کوک:برگردیم عمارت حتما الان ریگه حای حساسه پارتیه😂
جیرال:😂
......
رسیدن:
کوک:بیا بریم....امم وایسا....دستت رو بده بریم
جی:چیییییی
کوک:زود باش دیگه
ج:نه
کوک:بده ببینم(با زور میگیره)
کوک:کمی ...دختر خوبی باش
جی:من دختر خوبیم تو متوجه نیستی داداش من
کوک:نه دختر بدیی
دختر:به تو رفتم
کوک:من دختر نیستم
جی:باشه بزا من دختر بکنم
کوک:ها؟؟؟
جی:بزا رژم کو
کوک:واهاهای
جی:بیا اینجاااا
کوک الفرار.....
شیلا:گایز
کوک:اه....(نفس نفس زدن)
باشه.....اوم...اومدیم
جیرال:....اههه...بیترادبی
کوک:مثل تو لیدی...
از زبان جی:
رفتیم داخل که شیلا رفت رو سکو
شیلا:سلامهمگی امیدوارم حالتون خوب باشه به خاطر دخترم مجبور بودم تو استرالیا بمونم که قراره پسفردا خدافضی کنیم دوباره...خب...بریم اصل مطلب...میدونین که جونگ کوک بردارم نامزد داره و قراره ازدواج کنن
جی:ک کوک...
کوک:نگران نباش
شیلا:به خاطر همین میخوام عروسی رو تو استرالیا بکنیم
جی:چیییی نه نه
کوک:هیچی نمیشه درستش میکنم
(بعد مهمونی)
جی:میشه یه لحظه تو جیاط حرف بزنیم؟
کوک:اره
جی:....
جی:ببین من فقط به خاطر کمک اون کارو کردم من ..من...نمیخوام باهات ازدواج کنم علاقه ای بهت ندارم..استاد
کوک:باشه میفهمم تورو ...من قراره برم و دروغی میگم که توهم باخانوادت با یه هواپیمای دیگه ای میای و اونجا همه چی رو بهشون میگم
جی:میخوای بری؟
کوک:هوم
جی:پس..پس باشگاه چی؟
کوک:قراره اقای لی برگرده بهش گفتم که میرم اونم گف که برمیگرده
جی: ما تورو میخوایم نرو
کوک:نه دیگهمنمیرم اینجا به خاطر جیمین اومده بودم...ولی دیگه بهم نیازی نداره
جی:...
کوک:بیا برسونمت خونه
جی:نه خودممیرم
کوک:بیا دیگه
جی:باشه
جی:
سوار ماشین شدیم و هیچی رد و بدل نشد
منو رسوند و بعد خدافظی رفت به ساعت موچیم نگا انداختم ساعت ۲ شب بود
وارد خونه شدم که دیدم بابا با اعصبانیت بهمنگاه میکنه
بابا:تا اینوقت شب...تو کدومگوری بودی
جی:بابا من(که مادر ناتنی جیرال میاد پایین)(با این ن نشونش میدم)
ن:اه عشقم حتما رفته بود خوشگذرونی چه کارش داری
ب:نه ...بگو ببینم کجا بودیییییی
جی:رفته بودم مهمونی دوستم
ب: دوستت کدوم دوستت
جی:ش..شیلا اره شیلا
ب:هوم.... اون شماره شیلارو بده ببینم
جی:چ چه کارش داری....
ب:زود باش
جی:ن نه بابا توروخدا
جی:
بابام با زور از دستم گوشیم رو گرفت و اسم شیلارو نتونست پیدا کنه
تا پارت بعدی🫂
کوک:بیا بریم دیگههه
جیرال:....
کوک:اوففف
جیرال:ایح....بریم
کوک:افرین جوجه خوب(از در میره بیرون)
جیرال:(میدوئه دنبالش)من جوجه نیستم
کوک:اره مرغی
جیرال:ایش
کوک:منم خروستم😉
جیرال:🤭😶
کوک:باشه سرخ نشو
جیرال:اه بابا گ.م.ش.و
کوک:به استادت چی گفتیی
(از بیمارستان خارج شدن و رفتن تو ماشین نشستن)
جیرال:هیچی نگفتمکه
کوک:برگردیم عمارت حتما الان ریگه حای حساسه پارتیه😂
جیرال:😂
......
رسیدن:
کوک:بیا بریم....امم وایسا....دستت رو بده بریم
جی:چیییییی
کوک:زود باش دیگه
ج:نه
کوک:بده ببینم(با زور میگیره)
کوک:کمی ...دختر خوبی باش
جی:من دختر خوبیم تو متوجه نیستی داداش من
کوک:نه دختر بدیی
دختر:به تو رفتم
کوک:من دختر نیستم
جی:باشه بزا من دختر بکنم
کوک:ها؟؟؟
جی:بزا رژم کو
کوک:واهاهای
جی:بیا اینجاااا
کوک الفرار.....
شیلا:گایز
کوک:اه....(نفس نفس زدن)
باشه.....اوم...اومدیم
جیرال:....اههه...بیترادبی
کوک:مثل تو لیدی...
از زبان جی:
رفتیم داخل که شیلا رفت رو سکو
شیلا:سلامهمگی امیدوارم حالتون خوب باشه به خاطر دخترم مجبور بودم تو استرالیا بمونم که قراره پسفردا خدافضی کنیم دوباره...خب...بریم اصل مطلب...میدونین که جونگ کوک بردارم نامزد داره و قراره ازدواج کنن
جی:ک کوک...
کوک:نگران نباش
شیلا:به خاطر همین میخوام عروسی رو تو استرالیا بکنیم
جی:چیییی نه نه
کوک:هیچی نمیشه درستش میکنم
(بعد مهمونی)
جی:میشه یه لحظه تو جیاط حرف بزنیم؟
کوک:اره
جی:....
جی:ببین من فقط به خاطر کمک اون کارو کردم من ..من...نمیخوام باهات ازدواج کنم علاقه ای بهت ندارم..استاد
کوک:باشه میفهمم تورو ...من قراره برم و دروغی میگم که توهم باخانوادت با یه هواپیمای دیگه ای میای و اونجا همه چی رو بهشون میگم
جی:میخوای بری؟
کوک:هوم
جی:پس..پس باشگاه چی؟
کوک:قراره اقای لی برگرده بهش گفتم که میرم اونم گف که برمیگرده
جی: ما تورو میخوایم نرو
کوک:نه دیگهمنمیرم اینجا به خاطر جیمین اومده بودم...ولی دیگه بهم نیازی نداره
جی:...
کوک:بیا برسونمت خونه
جی:نه خودممیرم
کوک:بیا دیگه
جی:باشه
جی:
سوار ماشین شدیم و هیچی رد و بدل نشد
منو رسوند و بعد خدافظی رفت به ساعت موچیم نگا انداختم ساعت ۲ شب بود
وارد خونه شدم که دیدم بابا با اعصبانیت بهمنگاه میکنه
بابا:تا اینوقت شب...تو کدومگوری بودی
جی:بابا من(که مادر ناتنی جیرال میاد پایین)(با این ن نشونش میدم)
ن:اه عشقم حتما رفته بود خوشگذرونی چه کارش داری
ب:نه ...بگو ببینم کجا بودیییییی
جی:رفته بودم مهمونی دوستم
ب: دوستت کدوم دوستت
جی:ش..شیلا اره شیلا
ب:هوم.... اون شماره شیلارو بده ببینم
جی:چ چه کارش داری....
ب:زود باش
جی:ن نه بابا توروخدا
جی:
بابام با زور از دستم گوشیم رو گرفت و اسم شیلارو نتونست پیدا کنه
تا پارت بعدی🫂
۳۱.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.