اینجا چیکار میکنی !؟
اینجا چیکار میکنی!؟
کی درو واست باز کرد!؟
من خودم قفلش کرده بودم که!
نمیخاستم بیان پیشم خب!
مامان دو دیقه ی بار درو باز میکنه و دستشو میکوبه رو اون کلیدِ لنتی ، بعدم نورِ اون لامپ میزنه تو چشای خیسم و انگار میخاد کورم کنه!
تو نمیدونی ولی من از یجایی به بعد تاریکی و سکوت و بیشتر دوس دارم!
هرچند صدای آهنگم بپیچه تو گوشم بد نیس!
چقد به موقه اومدی ولی!
من از دست همه ی اینا دلگیرم ، اذیتم میکنن ، خسته شدن از بودنم و تمام رفتارام انگار!
میگم!...
دورِ موهای قشنگت بگردم دلبر!
چقد قشنگ بافتیشون!
ولی نامرد!
قرار شد هیچ کس جز من دستاشو نکشه لای موهات عا!
نکنه!...
نکنه اونی که موهات و بافته مث من عطرِ موهای بلندت و نفس کشیده باشه!؟؟
نه ، محاله!...
یادم رفته بود تو خیلی خوش قولی!
هییی!...
فقد پای قول آخریت نموندی!
قرار شد تا تهش با هم باشیم که...
که اونم دست خودت نبود ، مگه نه!؟
منم یه قولی بت دادم که...
که خیلی وقتا دوس دارم محکمِ محکم بشکونمش!
ولی یاد صورتت میوفتم که اگه بفهمی چه غلطی کردم تا باز بهم برسیم اخمات و میکشی تو هم و کلی قراره قهر داشته باشیم!
تازه من نمیخام اونجام ازت دور بمونم!
همینجوریشم من یه پام وسط آتیشه ، وای به حال روزی که بخام برم غلط کنم!
میگم خب حرف بزن!...
حالا که اومدی چرا هیچی نمیگی بهم!؟
دلم واسه صدات تنگ شده خب!
بیا بشین اسمم و صدا کن بگو کیانا...
اخخخ!...
حتی تصور شنیدن اسمم با صدای تو حالم و رو به راه میکنه!
راستی نمیخای حسودی کنی!؟؟
چن وقت دیگه تولد به قول خودت رقیب عشقیته!
نمیخای بم بگی حق ندارم که...
اصلا نگو...
اونم مث تو یجوری ول کرد رفت که انگار اصلا وجود ندارم!
اونجوری نگام نکن!
خوابم نمیاد که الان بیدارم ، اذیتم نمیشم!
سارا میگه منم مث خودش شیفت شبم!...
فاطمه ام بیدار بود مث تو دعوام میکرد!...
میگم...
میگم دستام و نمیگیری ینی!؟
حالا که اومدی نمیخای بغلم کنی!؟
اینجا آدما مثلِ تو دوسم ندارن عا!
خسته شدن از دستم!
بیا بغلم کن!...
یا بگو دیگه نمیری یا منم با خودت ببر!
.
.
.
مامان اینجوری نکوب به در!...
بزار بیشتر بخوابم!...
شاید منم تو خواب با خودش برد!...
04:44
نهم بهمن 1400
#کیانا_نوشت
شب که میشه
پُره از اشک
چـشام خسـته میشـه :)
کی درو واست باز کرد!؟
من خودم قفلش کرده بودم که!
نمیخاستم بیان پیشم خب!
مامان دو دیقه ی بار درو باز میکنه و دستشو میکوبه رو اون کلیدِ لنتی ، بعدم نورِ اون لامپ میزنه تو چشای خیسم و انگار میخاد کورم کنه!
تو نمیدونی ولی من از یجایی به بعد تاریکی و سکوت و بیشتر دوس دارم!
هرچند صدای آهنگم بپیچه تو گوشم بد نیس!
چقد به موقه اومدی ولی!
من از دست همه ی اینا دلگیرم ، اذیتم میکنن ، خسته شدن از بودنم و تمام رفتارام انگار!
میگم!...
دورِ موهای قشنگت بگردم دلبر!
چقد قشنگ بافتیشون!
ولی نامرد!
قرار شد هیچ کس جز من دستاشو نکشه لای موهات عا!
نکنه!...
نکنه اونی که موهات و بافته مث من عطرِ موهای بلندت و نفس کشیده باشه!؟؟
نه ، محاله!...
یادم رفته بود تو خیلی خوش قولی!
هییی!...
فقد پای قول آخریت نموندی!
قرار شد تا تهش با هم باشیم که...
که اونم دست خودت نبود ، مگه نه!؟
منم یه قولی بت دادم که...
که خیلی وقتا دوس دارم محکمِ محکم بشکونمش!
ولی یاد صورتت میوفتم که اگه بفهمی چه غلطی کردم تا باز بهم برسیم اخمات و میکشی تو هم و کلی قراره قهر داشته باشیم!
تازه من نمیخام اونجام ازت دور بمونم!
همینجوریشم من یه پام وسط آتیشه ، وای به حال روزی که بخام برم غلط کنم!
میگم خب حرف بزن!...
حالا که اومدی چرا هیچی نمیگی بهم!؟
دلم واسه صدات تنگ شده خب!
بیا بشین اسمم و صدا کن بگو کیانا...
اخخخ!...
حتی تصور شنیدن اسمم با صدای تو حالم و رو به راه میکنه!
راستی نمیخای حسودی کنی!؟؟
چن وقت دیگه تولد به قول خودت رقیب عشقیته!
نمیخای بم بگی حق ندارم که...
اصلا نگو...
اونم مث تو یجوری ول کرد رفت که انگار اصلا وجود ندارم!
اونجوری نگام نکن!
خوابم نمیاد که الان بیدارم ، اذیتم نمیشم!
سارا میگه منم مث خودش شیفت شبم!...
فاطمه ام بیدار بود مث تو دعوام میکرد!...
میگم...
میگم دستام و نمیگیری ینی!؟
حالا که اومدی نمیخای بغلم کنی!؟
اینجا آدما مثلِ تو دوسم ندارن عا!
خسته شدن از دستم!
بیا بغلم کن!...
یا بگو دیگه نمیری یا منم با خودت ببر!
.
.
.
مامان اینجوری نکوب به در!...
بزار بیشتر بخوابم!...
شاید منم تو خواب با خودش برد!...
04:44
نهم بهمن 1400
#کیانا_نوشت
شب که میشه
پُره از اشک
چـشام خسـته میشـه :)
۱۱.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۰