در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او

در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان. Baran❤
دیدگاه ها (۱)

سال‌هاي زیادی طول کشیدتا نیمه‌ي گمشده‌ام را پیدا کنم و کامل ...

‌رسمِ آدم ها همین است ؛اگر بودی که هیچ ...اگر نبودی ، دیگران...

#خاص #جذاب #استوری

از یک جایی به بعد دلت میخواهد همه چیز را واگذار کنینامه استع...

Lucky victim of Halloween night جوهر خون و آخرین نفس دختر و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط