Part115
#Part115
وون:چراانقد نگرانی توپسرنترس من به عنوان یه پلیس بهت قول میدم عشقتوصحیحوسالم تحویلت بدم خب کوک:ممنون لطفا به قولت عمل کن اون باعث وجودمنه من خلق شدم که برایه اون باشم وون:همینطورم میشه فقط حواستون باشه به هرکس اعتمادنکنین+باشه ممنون بازم خدافظ وون:خدافظ ازاونجاخارج شدیموبه طرف هتل برگشتیم توراهم برایه جونیوریه چیزایی تعریف کردم ولی ن همشو.......رستا
باسردردازخواب بلندشدم دیدم تاربوددقیق جاییو نمیدیدم یکم پلک زدم که درست شدبازتویه اتاق باتم خاکستری مشکی بودم_زیبایه خفته بیدارشدسرمو برگردوندم که دیدم رویه تخت درازکشیده بدون لباس داره مشروب میخوره سریع روموبرگردوندم +عوضی برویه لباس تنت کن_چراخشگلم مگه تاحالا یه مردوبدون لباس ندیدی نگوندیدم که باورنمیکنم +برام مهم نیس ت چی فکرمیکنی یالباس تنت کن یاازاینجابرو_اینجااتاق خودمه پس خدم تصمیم میگیرم کی چیکارکنه+درک _تازه امشب میخوام باهام روتخت بخوابی+زرمفت نزن من باتوتوبهشتم نمیخوابم_پس باکی میخوابی باجونگکوک+اسمشو به دهن کثیفت نیار_نکنه میترسی بفهمه ولت کنه نترس عزیزم بهش نمیگم صدایه تخت امدکه جلوم ظاهرشدچشماموبستم که نبینمش دستشوکه رویه گردنم احساس کردم خودموتکون دادم که برداره ولی نوازش واربه سمت پایین کشیدچشماموباز کردموبهش زل زدم+کثافت دست به من نزن خیره شده بودتوچشمام ولی نگاهش یه جوری بودیکم غم یکم علاقه وخواستن میشدتوچشاش دید_خیلی زیبایی بااین لباس قرمزمثله ملکه هایی میخوام اخراین داستان ماله من باشی بامن بیای بریم یه جایی که ازهمه دورباشیم بهت قول میدم یه زندگی برات بسازم که واقعا مثل یه ملکع زندگی کنی+تو مستی حالیت نیس چی میگی من باتوهیچ جانمیام اخراین داستان منوجونگکوک باهمیم من بهش باوردارم_چراانقددوسش داری+عشق اگه دلیل داشت که عشق نبود_کاش یکیم مثل تومنودوست داشت اونوقت شایداینجانبودم+مگه الان چرا اینجایی_شایدبه خاطریه عشق ممنوعه شایدم انتقام نمیدونم بیخیال مهم نیس امدپشت سرمو دستاموکه به صندلی بسته بودن بازکرد+چیکار میکنی_برورویه تخت استراحت کن چندروزه به صندلی بسته بودی+همینجاجام خوبه_نترس من میرم نمیخوام کسیومجبورکنم باهام باشه چیزی نگفتم که رفت تیشرتشوتنش کردورفت بعدچنددیقه که مطمئن شدم نمیادرفتم رویه تختوخوابیدم مهره هایه کمرم جابه جاشدن ازبس روصندلی خوابیدم بانوازش هایه کسی ازخواب بیدارشدم چشماموکه بازکردم بازاونودیدم که به تاج تخت تکیه داده بودسریع ازجاپریدم+کی امدی_خیلی وقته ولی دلم نیومدبیدارت کنم+هممم اره ارواح عمت_چی +هیچی میشه ازت یه خواهشی بکنم_اره بگو +میشه به اعضاکاری نداشته باشی لطفاخواهش میکنم ازت بهشون اسیبی نرسون
وون:چراانقد نگرانی توپسرنترس من به عنوان یه پلیس بهت قول میدم عشقتوصحیحوسالم تحویلت بدم خب کوک:ممنون لطفا به قولت عمل کن اون باعث وجودمنه من خلق شدم که برایه اون باشم وون:همینطورم میشه فقط حواستون باشه به هرکس اعتمادنکنین+باشه ممنون بازم خدافظ وون:خدافظ ازاونجاخارج شدیموبه طرف هتل برگشتیم توراهم برایه جونیوریه چیزایی تعریف کردم ولی ن همشو.......رستا
باسردردازخواب بلندشدم دیدم تاربوددقیق جاییو نمیدیدم یکم پلک زدم که درست شدبازتویه اتاق باتم خاکستری مشکی بودم_زیبایه خفته بیدارشدسرمو برگردوندم که دیدم رویه تخت درازکشیده بدون لباس داره مشروب میخوره سریع روموبرگردوندم +عوضی برویه لباس تنت کن_چراخشگلم مگه تاحالا یه مردوبدون لباس ندیدی نگوندیدم که باورنمیکنم +برام مهم نیس ت چی فکرمیکنی یالباس تنت کن یاازاینجابرو_اینجااتاق خودمه پس خدم تصمیم میگیرم کی چیکارکنه+درک _تازه امشب میخوام باهام روتخت بخوابی+زرمفت نزن من باتوتوبهشتم نمیخوابم_پس باکی میخوابی باجونگکوک+اسمشو به دهن کثیفت نیار_نکنه میترسی بفهمه ولت کنه نترس عزیزم بهش نمیگم صدایه تخت امدکه جلوم ظاهرشدچشماموبستم که نبینمش دستشوکه رویه گردنم احساس کردم خودموتکون دادم که برداره ولی نوازش واربه سمت پایین کشیدچشماموباز کردموبهش زل زدم+کثافت دست به من نزن خیره شده بودتوچشمام ولی نگاهش یه جوری بودیکم غم یکم علاقه وخواستن میشدتوچشاش دید_خیلی زیبایی بااین لباس قرمزمثله ملکه هایی میخوام اخراین داستان ماله من باشی بامن بیای بریم یه جایی که ازهمه دورباشیم بهت قول میدم یه زندگی برات بسازم که واقعا مثل یه ملکع زندگی کنی+تو مستی حالیت نیس چی میگی من باتوهیچ جانمیام اخراین داستان منوجونگکوک باهمیم من بهش باوردارم_چراانقددوسش داری+عشق اگه دلیل داشت که عشق نبود_کاش یکیم مثل تومنودوست داشت اونوقت شایداینجانبودم+مگه الان چرا اینجایی_شایدبه خاطریه عشق ممنوعه شایدم انتقام نمیدونم بیخیال مهم نیس امدپشت سرمو دستاموکه به صندلی بسته بودن بازکرد+چیکار میکنی_برورویه تخت استراحت کن چندروزه به صندلی بسته بودی+همینجاجام خوبه_نترس من میرم نمیخوام کسیومجبورکنم باهام باشه چیزی نگفتم که رفت تیشرتشوتنش کردورفت بعدچنددیقه که مطمئن شدم نمیادرفتم رویه تختوخوابیدم مهره هایه کمرم جابه جاشدن ازبس روصندلی خوابیدم بانوازش هایه کسی ازخواب بیدارشدم چشماموکه بازکردم بازاونودیدم که به تاج تخت تکیه داده بودسریع ازجاپریدم+کی امدی_خیلی وقته ولی دلم نیومدبیدارت کنم+هممم اره ارواح عمت_چی +هیچی میشه ازت یه خواهشی بکنم_اره بگو +میشه به اعضاکاری نداشته باشی لطفاخواهش میکنم ازت بهشون اسیبی نرسون
۸.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.