Part116
#Part116
_این کارونمیتونم بکنم+چرانمیتونی یانمیخوای انجام بدی_نمیتونم +داری دروغ میگی توکه سایه ای به قول خودت هیچکاری برات نشدنداره_ن اشتباه میکنی من ساییه سایم+یعنی چی چی داری میگی _یعنی همین سایه یکی دیگس+چی داری میگی_من سایه نیستم سایشم کسی که برایه ردگم کنی ازش استفاده میکنه+پس پس سایه کیه_نمیتونم بگم+چرا_چون منم یه مهرم تواین بازی شاه یکی دیگس من فقط وزیرشم بقیم سربازاش+یعنی هیچکاری نمیتونی بکنی_نه +پس حداقل میتونی بم بگی که نقشش چیه میخوادکه میخوادنمیتونستم چیزی که توذهنم روبیان کنم_ن نمیکشتشون ولی خب قراره باخاک یکسانشون کنه+یعنی چی_میخوادمعروفیت قدرت وفناشونوازشون بگیره_چجوری+بابستن یه قرارداد وتو+ن نمیشه لطفابهم کمک کن_چیشده که امروزهمش ازمن کمک میخوای چجوری بهم اعتماد کردی+نمیدونم ولی احساس میکنم توادم بدی نیستی فقط شایددنیابرات جوری نبوده که خوبیا تونشون بدی_تحلیل جالبیه ولی بازم کاری نمیتونم بکنموازدررفت بیرون.....کوک
تویه دوروزهردوتاویلارورفته بودنوفقط یه ویلایه دیگه مونده بودکه اونم قراربودهمگی باهم بریم حتی جونیورم قراربودباهامون بیادبااینکه ازش خشم نمیادولی خب نمیتونم چیزی بگم هممون اماده شدیموراه افتادیم امشب دیگه حتمانجاتت میدم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه همگی سوارون شدیمودتقربیا یه بیست دقیقه توراه بودیم وقتی رسیدیم به ویلاطبق تقسیم بندی که کرده بودن منو جونیوروچندتا بادیگاردباهم ازدرپشتی بایدواردبشیم بدون درنظرگرفتش ازرودیوارپریدم داخل بعدپنج دیقه هم اون امدباهم یواشکی تانزدیک دررفتیم که تارسیدیم بقیه حساب نگهبانایه دمه درورسیده بودن وارد شدیم همه درگیربودن یواشکی ازبینشون عبورکردم که صدایه جونیورامدبرگشتم دیدم یکی ازپشت گرفتتش جونی:توبرودنبال رستامن خدم ازپسش برمیاموبعدباارنجش زدتوصورتشوازپشت سرپرتش کردبه جلودویدمورفتم طبقه بالا درتمام اتاقاروبازکردم فقط یه اتاق ته راهرومونده بودرفتم طرفشوبازش کردم که چشمم افتادبه رستایی که یه تفنگ رویه سرش بودهمون مرتیکه بودکه نقاب داشت+کثافط ولش کن_به به جناب جئون ازاینورابلاخره چشم مابه جمال شما روشن شد رستا:چراامدی دیونه+به خاطرتورستا:نبایدمیومدی ازاینجابروهمروبردارببر+ازکی میترسی اخه ازاین مرتیکه که فقط چون یه لقب بهش دادن فازبرداشته _ن لطفا لطفا برو_اگه خواهشوتمناتون تموم شده بریم سراصل مطلب+اصل مطلب چیه چی میخوای ازجونمون_چیززیادی نمیخوام فقط یه اعتراف ازت میخوام+چه اعترافی_اعتراف به گناهایی که شاید مرتکب نشدی_اونوقت ازاین میخوای به چی برسی اصلا توموقعیتی هستی که بخوای برام شرط بزاری پلیساهمه تویه ویلان چیزی به نابودیت نمونده یهو تلفنش
_این کارونمیتونم بکنم+چرانمیتونی یانمیخوای انجام بدی_نمیتونم +داری دروغ میگی توکه سایه ای به قول خودت هیچکاری برات نشدنداره_ن اشتباه میکنی من ساییه سایم+یعنی چی چی داری میگی _یعنی همین سایه یکی دیگس+چی داری میگی_من سایه نیستم سایشم کسی که برایه ردگم کنی ازش استفاده میکنه+پس پس سایه کیه_نمیتونم بگم+چرا_چون منم یه مهرم تواین بازی شاه یکی دیگس من فقط وزیرشم بقیم سربازاش+یعنی هیچکاری نمیتونی بکنی_نه +پس حداقل میتونی بم بگی که نقشش چیه میخوادکه میخوادنمیتونستم چیزی که توذهنم روبیان کنم_ن نمیکشتشون ولی خب قراره باخاک یکسانشون کنه+یعنی چی_میخوادمعروفیت قدرت وفناشونوازشون بگیره_چجوری+بابستن یه قرارداد وتو+ن نمیشه لطفابهم کمک کن_چیشده که امروزهمش ازمن کمک میخوای چجوری بهم اعتماد کردی+نمیدونم ولی احساس میکنم توادم بدی نیستی فقط شایددنیابرات جوری نبوده که خوبیا تونشون بدی_تحلیل جالبیه ولی بازم کاری نمیتونم بکنموازدررفت بیرون.....کوک
تویه دوروزهردوتاویلارورفته بودنوفقط یه ویلایه دیگه مونده بودکه اونم قراربودهمگی باهم بریم حتی جونیورم قراربودباهامون بیادبااینکه ازش خشم نمیادولی خب نمیتونم چیزی بگم هممون اماده شدیموراه افتادیم امشب دیگه حتمانجاتت میدم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه همگی سوارون شدیمودتقربیا یه بیست دقیقه توراه بودیم وقتی رسیدیم به ویلاطبق تقسیم بندی که کرده بودن منو جونیوروچندتا بادیگاردباهم ازدرپشتی بایدواردبشیم بدون درنظرگرفتش ازرودیوارپریدم داخل بعدپنج دیقه هم اون امدباهم یواشکی تانزدیک دررفتیم که تارسیدیم بقیه حساب نگهبانایه دمه درورسیده بودن وارد شدیم همه درگیربودن یواشکی ازبینشون عبورکردم که صدایه جونیورامدبرگشتم دیدم یکی ازپشت گرفتتش جونی:توبرودنبال رستامن خدم ازپسش برمیاموبعدباارنجش زدتوصورتشوازپشت سرپرتش کردبه جلودویدمورفتم طبقه بالا درتمام اتاقاروبازکردم فقط یه اتاق ته راهرومونده بودرفتم طرفشوبازش کردم که چشمم افتادبه رستایی که یه تفنگ رویه سرش بودهمون مرتیکه بودکه نقاب داشت+کثافط ولش کن_به به جناب جئون ازاینورابلاخره چشم مابه جمال شما روشن شد رستا:چراامدی دیونه+به خاطرتورستا:نبایدمیومدی ازاینجابروهمروبردارببر+ازکی میترسی اخه ازاین مرتیکه که فقط چون یه لقب بهش دادن فازبرداشته _ن لطفا لطفا برو_اگه خواهشوتمناتون تموم شده بریم سراصل مطلب+اصل مطلب چیه چی میخوای ازجونمون_چیززیادی نمیخوام فقط یه اعتراف ازت میخوام+چه اعترافی_اعتراف به گناهایی که شاید مرتکب نشدی_اونوقت ازاین میخوای به چی برسی اصلا توموقعیتی هستی که بخوای برام شرط بزاری پلیساهمه تویه ویلان چیزی به نابودیت نمونده یهو تلفنش
۵.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.