به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
دلیل دل خوشی هایم! چه بغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سبب ها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب ها را ...
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب ها را
دلیل دل خوشی هایم! چه بغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سبب ها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب ها را ...
- ۲.۳k
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط