پارت

(پارت ۱۱)

با صدای بلندی نیلو رو صدا کردم:نیلوووووووو

نیلو:کووووفت بزار دودقه بکپم😴


من:اصلا به من چ رهام دم درههههه؟
نیلو سیخ روی جاش نشست و با تعجب نگام کرد که غش غش خندیدم😂

نیلو:کوفت بگو ببینم کجاس؟ واسه چی اومده
اصلا؟

من:چمیدونم با تو کار داره

نیلو:با من؟چه کاری؟

من:اهههههه کشتی منوووو من چمیدونممممم برو خودت ایشششش😬 😬 😬


نیلو:خیلی خب بابا جوش نیار😒

دوساعت طول کشید تا خانوم خشگل کنههه😒

بعد از اینکه اومد انگار جن دیده بود پرید تو

اتاق و درو قفل کرد،حسابی از این کارش جا

خورده بودم😨 یعنی رهام چی بهش گفته که

اینجوری شد هزار تا علامت سوال تو ذهنم بود¿

تا شب از اتاق بیرون نیومد هر چی هم صداش

کردم هیچی نمی گفت دیگه واقعا ترسیده بودم

دوباره رفتم زدم به در....من:نیلو؟نیلو ترو خدا

درو باز کن خب بگو چیشده؟😥 گریم گرفته بود

با گریه گفتم نیلو جون من بیا بیرون😭

که در اروم باز شد،رفتم تو................وارد

خیابون شدم،همه جا تاریک بود یه خیابون

خیلی بلند بود چیزی نمیدیدم داد زدم:کسی

اینجا نیست؟؟؟بازم داد زدم:اهاااااای ترو خدا

کسی نیس...یه دفع یه دست اومد روی شونم که چشمامو باز کردم👀 👀

با تعجب به اطراف نگاه میکردم انگار تو

بیمارستان بودم نیلو هم جفتم بود امیر و

رهام هم اونطرفم بودم نگام افتاد تو چشمای

اشکی نیلو که وایساده بود بالای تختم پریدم

بغلشو زدم زیر گریه نیلو با گریه

گفت:سماء؟خواهری؟خوبی؟خدارو شکر به

هوش اومدی سرمو از تو بغلش اووردم بیرون

که پرستار اومد تو و از بقیه خواست برن بیرون

من:نیلو من چرا اینجام؟چی شده؟😭 😨


نیلو:بزار پرستار کارتو انجام بده واست همه چیزو میگم😥

بعد از اینکه پرستار چکم کرد نیلو اومد تو

نیلو:امیر و رهام رفتن

من:😭 خواهری

نیلو:جانم؟:crying_face:

من:ترو خدا بگو چیشده؟😭

نیلو:باشه خواهری فقط دیگه گریه نکن

من:باشه:disappointed_face:

نیلو شروع کرد...

(پایان پارت ۱۱)😂 و باز هم جای مهم😂