رمان پازل عشق

رمان پازل عشق
به قلم :افسون
قسمت پنجم
*********************
+خدا به داد شوورت برسه 20متر زبون داری
-شما نگران اون نباش نگران زنت باش چ بکشه
+خیله خب خیله خب میتونم بگم؟
-بفرمایید
+ازتون میخوام یه اهنگ دیگه بزنم شما بخونید میشه؟؟
-امممم مشکلی نیس
+چه عجببب
-مش رجببب
+وای اگه باز ولتون کنم میخوایید کل کل کنید اماده ای؟
-آره چه اهنگی؟
-منو از دست دادی!بلدیش یا متنشو بدم
-نخیییییر خودم حفظم قبلا گوش دادم
+خب یک دو.....سه
شروع کرد زدن بعد چند لحظه شروع کردم خوندن :
تموم راهو اومدی که عاشقم کنی بری
هر چی سر دلم اومد فقط خودت مقصری
گفتی دوستم داری ولی اینهمه احساست نبود
دلت یه جای دیگه رفت ازم بریدی خیلی زود
دیگه دلم رو واسه تو به خاطرات نمیبرم
از کوچه هایی که باهمممم قدم زدیم
نمی گذرم دارم فراموش میکنم که اینهمه عاشقتم
یه روز میاد که سردمو یادم نمیاد اسمتم
منو که از دست دادیو دلت کنار اون شاده
هر روز که میره میفهمی چه اتفاقی افتاده
یه روز که تنها شدیو میخوای بدونی من کجام
شکنجه میشی وقتی من حتی به خوابت نمیام
من مکث کردم و اون به زدن ادامه داد و بعد چن دقه زدن باز شروع کردم :
تموم راهو بذ کردی
تموم راهو بخشیدم
دلت با دیگرون بود و نفهمیدی که فهمیدم
شکستی قلبمو هربار سکوت کردم عبور کردی
ولی دیگه نمیتوووونممم نمیخوام دیگه برگردی
دیگه دلم رو واسه تو به خاطرات نمیییی برممممم
از کوچه هااااییی که باهمممم قدم زدیم نمی گذررررررمممم
دارم فراموش میکنم که اینهممممممهههه عاااااشقتممممم
یه روز میاد که سردمو یادم نمیاد اسمتم
منو که از دست دادیو دلت کنار اون شاده
هر روز که میره میفهمی چه اتفاقی افتاده
یه روز که تنها شدیو میخوای بدونی من کجام
شکنجه میشی وقتی حتی به خوابت نمیاد
منو که از دست دادیو دلت کنار اون شاده
هر روز که میره میفهمی چه اتفاقی افتاده
یه روز که تنها شدیو میخوای بدونی من کجام
شکنجه میشی وقتی من حتی به خوابت نمیام
آهنگ منو که از دست دادی -احسان تهرانچی
+واو نه واقعا صدات عالیه
-ممنون
+راستی یادم رفت بگم من آرمیا هستم میتونم اسمتون رو بدونم اگه نمیزنیم!!
یه خنده کوچیک کردم و گفتم :
-نه دیگه در این حدم خشن نیستم من افسونم
+اسمت چیه؟؟ o_O
-خخخ افسون حالا خوبه اسمم به عجیبی اسم شما نیست
+معنیش چیه انوخ؟؟
-افسون یعنی جادوی سحر آمیز افسونگر هم یعنی جادو کننده
+حتما لقبت افسونگره؟
-آره اما همه بیشتر بهم میگن زلزله
+خخخ زلزله؟؟
-آره
+چرا؟
-بخاطر شیطنتام البته من میگم شوخی
+اوه اوه بهتم میاد
یه چشم غره بهش رفتم و گفتم :
-ببخشید جناب تنتون میخاره؟؟
+گیریم که آره مگه میتونی بخارونی؟
-بعله که میتونم
+آخه کوچولو تو به این ریزی میتونی منو با این هیکل بزنی؟؟
-اوی اوی آقای خودشیفته من خودم ورزشکارم
+هر چی به پای من نمیرسی
-همچین حرف میزنی که انگار اسمون باز شده و تو تیکه بهشتی افتادی پایین
+دقیقا از کجا فهمیدی؟
-کهکشان راه شیری رو رد کرده نه؟
+چی؟
-اعتماد به سقفتون
+بعله نظر لطفته
-کم نیاری یه وقت
+اومد از شما قرض می گیرم
منم از اینهمه پررویی و کم نیاوردنمون خنده ام گرفت دستمو گذاشتم جلوی دهنم و سرمو انداختم پایین و خندیدم سرمو اوردم بالا دیدم با ی لبخند خیلی محو زل زده بهم دستمو جلو صورتش تکون دادم و گفتم :
-هپروت خوش میگذره اینجوری زل زدی؟
اونم گفت :
+خودتو تحویل نگیر دارم غروب.رو نگا میکنم
خخخ خودش خودشو ضایع کرد
-نیم ساعت از غروب گذشته اونوخ شما کدوم غروب غیبی رو می بینید که من نمی بینم؟
بعد دست به سینه واییسادم
اونم که اوضاع رو خیط دید گفت :
+به هر چی زل زدم تو چیکار داری؟
منم یه لبخند کج زدم و گفتم:
-درسته
بعد از چن لحظه مکث گفتم :
-خب از آشناییت خوشحال شدم من دیگه باید برم
یه نگاهی به ساعت مچی طلاییم کردم و گفتم
-یه ربع به هشته خانواده ام نگران میشن
بعد تو دلم یه پوزخند زدم و اروم گفتم :
-البته اگه اصن فهمیده باشن نیستم هه
اون پسره اسمش چی بود؟؟ اهاااا آرمیا گفت :
+منم همینطور اگه ماشین ندارید میتونم برسونمتون
واقعا شخصیت عجیبی داشت تو این دو ساعت فهمیدم گاهی اوقات کودک درونش شیطنت میکنه و باعث میشه اونو مث یه پسر بچه تخس شیطون شبیه کنه و هر وقت اون کودک اروم میگیره اون به یه مرد با شخصیت و مغرور تبدیل میشه
گفتم :
-نه ممنون ماشینم اوناهاش
و به سمت راست اشاره کردم
گفت :
+اون bmw z4 مال توعه؟ اصن بهت نمیخوره
با ی حالت بیخیال گفتم :
-اره مال منه راستی ماشین تو کو؟
اونم به پشت سرش اشاره کرد و وقتی نگا کردم یه لامبورگینی مشکی رنگ دیدم سلیقش حرف نداش
گفتم :
-ماشین خوشگلیه لامبورگینی
+اهوم ممنون
-خب من دیگه رفتم خداحافظ
+به امید دیدار خداحافظ
شال و لباسام
دیدگاه ها (۲۷)

دلم واست تنگ شده بی معرفت... داداشی...

داغوووونممممم حالم بده خدااااااا چرا کسی نمیپرسه چ مرگته؟:)

رمان پازل عشق به قلم :افسون قسمت چهارم هیچ صدایی جز صدای موج...

رمان پازل عشق به قلم :افسون قسمت سوم ***********************...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐( یک روانی ) ویو جیمین ا.ت رو آوردن و توی زیر زمین عما...

ادامه پارت یک

#تک_پارتیماه روشن من ساعت 8شب بود. از خونه بیرون رفتم تا کمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط