گفتی چشم هایت را ببند

گفتی چشم هایت را ببند...
و شعری بگو...
چشم هایم را بستم...
پروانه ای دیدم
که در باران می رقصید
و بوسه هایش را...
به دستان دخترکی می داد...
که چشم هایش؛
شبیه تو بود...!
دیدگاه ها (۰)

اگر خواستی ،چیزی را پنهان کنی ،لای یک کتاب بزار ...!این ملت ...

دستانت را جلو بیاورمی دانم اجازه ی بوسیدنشان را ندارم می خوا...

شوق تو عادت خطرناڪی ست ڪه نمی دانم چگونه از دست آن نجات پیدا...

تلالو نگاهت همچون ماه بر برکه جانم جاریستبا داشتن تو بغض برا...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

علیرغم تمام دلخوشی هایم مسلم شد  مرا نامهربانی های تو دیوانه...

پروانه ام پر می زنم دورت بگردمبر شعله ات سَر می زنم دورت بگر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط