Lovely baby Lovely baby

Lovely baby Lovely baby
Part ۸
هانا؛ هورااااا الاننن بریمم پیتزاا بخوریممم
کوک: از بس رفتیم کلیسا احساس میکنم حضرت عیسی داره بهم میخنده :/
هانا: خنده*
***
کوک: اوممم پیتزاهاشش معرکه ان پسررر
هانا:دقیقا... خیلی خوبه..
*
کوک: خب بریم بگردیم؟
هانا: تئاتررر
کوک: ساعت ۶ میریم دیگه
هانا: حله
*یکسال بعد*
هانا: کوک...حالم خوب نیست... بریم دکتر
کوک: چیی؟.. باشه باشه*
*
دکتر: خانومتون باردارن
کوک: چیییی؟.. واقعا؟ (ذوق)
دکتر: بعله ( خنده)
کوک: هانااااااا( دویدن تو اتاق بیمارستان )
هانا: من چمه ( بغض)
کوک: من و تو نی نی داریم ( داد و خوشحال)
هانا: جدییییی؟ ععرررر ماماننننن شدممم
کوک: منممم بابااا شدممم..حالت تهوع که نداری؟.. خوبی؟
هانا: اره خوبم
* چهار ماه بعد*
کوک: حال پسرم چطوره هان؟
هانا: عالیه
کوک: یک بوسه ای به شکم هانا زدم و دست هانا رو بوسیدم و بغلش کردم* بابت همچی ممنونم عشقم
هانا: منم همینطور عشقم
کوک: پسر نازم مامانت رو اذیت نکن خب؟..
دیدگاه ها (۵)

Lovely baby Part ۱۰*شش ماه بعد*کوک: الان یک ماه میشه که یونج...

Lovely baby Part ۱۲ته:البته رفتاراش به به لایلا رفته..یک دند...

Lovely baby Part ۷*یک ساعت بعد*هانا: من ماه عسل موخوامکوک:حا...

Lovely baby Part ۶*تو ویلا*هانا: خوابم میادلایلا: خب بخواب 🫤...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط