part: 27
part: 27
عشق بی رنگ
پرش زمانی به شب ساعت ۷
ا.ت ویو
تکالیفمو انجام دادم و گوشیمو گرفتم دستم که یکم باهاش سرگرم شم تا غذا اماده شه
داشتم توی تیک تاک میچرخیدم یهو سرشو گذاشت روی شونم.. لبخندی زدم گفتم
ا.ت: چیزی شده؟
ته: نه.. راستی.. امشب میخوایم بریم بار.. همونی که قبلا داخلش کار میکردی..
یه لباس سفارش دادم الاناس که برسه..
ا.ت: اها.. باشه بریم.. دلم واسه یونا تنگ شده..
ته: یونا؟ اون کیه دیگه؟
ا.ت: دوستم.. بهتره بگم: فرشته نجاتم..
ته: منظورت چیه؟
ا.ت: وقتی نزدیک بود بهم تجاوز بشه.. اون نجاتم داد..
ته: چیییی؟ تو نباید بهم میگفتی؟
ا.ت: نیازی نبود.. بریم شام بخوریم گشنمه..
ته: باشه.. زیرلب: بعدا به حساب اون مین عوضیم میرسم..
رفتن پایین شامشونو خوردن و اومدن اماده شن..
ا.ت: من میرم دوش بگیرم
ته: باشه برو..
تهیونگ ویو
وقتی مطمئن شدم رفته زنگ زدم کوک
کوک: بله؟ کاری داشتی؟
قضیه رو بهش گفتم که بشدت عصبی شد..
کوک: امشب جلوی چشمای ا.ت اونقدر کتک میخوره تا جلوی پاهای ا.ت زانو بزنه بگه غلط کردم...
ته: خوبه.. میبینمت
قط کردم و رفتم لباس پوشیدم
ا.ت اومد بیرون.. با بدنش تحریک شدم ولی جلوی خودمو گرفتم
ته: بیا لباستو بپوش من میرم بیرون کارت تموم شد بیرون در منتظرم..
اومدم بیرون.. هوففف
ا.ت ویو
لباس رو گذاشت رو تخت رفت چقد خوشگل بود.. رفتم موهامو خشک کردم و لباس رو پوشیدم یه میکاپ لایت کردم ادکلنمو زدم
کیفمو برداشتم اومدم بیرون
تا چشمش به من افتاد لبخند یه مستطیلی زد و گفت
ته: چقد خوشگل شدی.. البته خوشگل بودیاا
خوشگلتر شدی.. لباستم بهت میاد
ا.ت: ممنون عزیزم..
رفتیم تو ماشین و راه افتادیم.. رسیدیم..
اروم پیاده شدم دستمو گرف و گفت
ته: اونجا ازم زیاد دور نشو باشه؟
ا.ت: باشه..
رفتیم تو خواستم برم پیش یونا که دستمو فشار داد و گفت
ته: فعلا بیا بریم پیش پسرا.. یه ساعت دیگه میری پیشش..
ا.ت: باشه
رفتیم توی وی ای پی مخصوصی که رزرو کرده بودن تا وارد شدیم.. همه پسرا بلند شدن
جیمین گف
جیمین: ا.ت.. چقد خوشگل شدی
ا.ت: مرسی اوپا..
نشستم کنار تهیونگ همه پسرا یه دختر با خودشون اورده بودن.. جونگکوک یکم عصبی بود.. ازش پرسیدم
ا.ت: جونگکوک اوپا چیزی شده؟
کوک: نه.. خوبم.. تهیونگ یه بیا گیلاستو پر کنم..
تهیونگ گیلاسشو گرف سمت جونگکوک بقیه پسرا هم پر کردن و گیلاساشونو زدن بهم و همزمان گفتن:
اعضا: به سلامتی باندمون..
همشون یه نفس همشو سر کشیدن
جونگکوک هنوزم عصبی بود تهیونگم انگار یکم عصبی شده بود.. بهش گفتم:
ا.ت: میشه برم پیش یونا؟
ته: برو.. ولی مواظب باش..
سرمو تکون دادم اومدم بیرون.. داشتم میرفتم پیش یونا که یهو خوردم به یه نفر
سرشو برگردوند و دیدم.. سونگیمنه.. شت..
الان نه.. وایی.. تا منو دید با خوشحالی گفت:
عشق بی رنگ
پرش زمانی به شب ساعت ۷
ا.ت ویو
تکالیفمو انجام دادم و گوشیمو گرفتم دستم که یکم باهاش سرگرم شم تا غذا اماده شه
داشتم توی تیک تاک میچرخیدم یهو سرشو گذاشت روی شونم.. لبخندی زدم گفتم
ا.ت: چیزی شده؟
ته: نه.. راستی.. امشب میخوایم بریم بار.. همونی که قبلا داخلش کار میکردی..
یه لباس سفارش دادم الاناس که برسه..
ا.ت: اها.. باشه بریم.. دلم واسه یونا تنگ شده..
ته: یونا؟ اون کیه دیگه؟
ا.ت: دوستم.. بهتره بگم: فرشته نجاتم..
ته: منظورت چیه؟
ا.ت: وقتی نزدیک بود بهم تجاوز بشه.. اون نجاتم داد..
ته: چیییی؟ تو نباید بهم میگفتی؟
ا.ت: نیازی نبود.. بریم شام بخوریم گشنمه..
ته: باشه.. زیرلب: بعدا به حساب اون مین عوضیم میرسم..
رفتن پایین شامشونو خوردن و اومدن اماده شن..
ا.ت: من میرم دوش بگیرم
ته: باشه برو..
تهیونگ ویو
وقتی مطمئن شدم رفته زنگ زدم کوک
کوک: بله؟ کاری داشتی؟
قضیه رو بهش گفتم که بشدت عصبی شد..
کوک: امشب جلوی چشمای ا.ت اونقدر کتک میخوره تا جلوی پاهای ا.ت زانو بزنه بگه غلط کردم...
ته: خوبه.. میبینمت
قط کردم و رفتم لباس پوشیدم
ا.ت اومد بیرون.. با بدنش تحریک شدم ولی جلوی خودمو گرفتم
ته: بیا لباستو بپوش من میرم بیرون کارت تموم شد بیرون در منتظرم..
اومدم بیرون.. هوففف
ا.ت ویو
لباس رو گذاشت رو تخت رفت چقد خوشگل بود.. رفتم موهامو خشک کردم و لباس رو پوشیدم یه میکاپ لایت کردم ادکلنمو زدم
کیفمو برداشتم اومدم بیرون
تا چشمش به من افتاد لبخند یه مستطیلی زد و گفت
ته: چقد خوشگل شدی.. البته خوشگل بودیاا
خوشگلتر شدی.. لباستم بهت میاد
ا.ت: ممنون عزیزم..
رفتیم تو ماشین و راه افتادیم.. رسیدیم..
اروم پیاده شدم دستمو گرف و گفت
ته: اونجا ازم زیاد دور نشو باشه؟
ا.ت: باشه..
رفتیم تو خواستم برم پیش یونا که دستمو فشار داد و گفت
ته: فعلا بیا بریم پیش پسرا.. یه ساعت دیگه میری پیشش..
ا.ت: باشه
رفتیم توی وی ای پی مخصوصی که رزرو کرده بودن تا وارد شدیم.. همه پسرا بلند شدن
جیمین گف
جیمین: ا.ت.. چقد خوشگل شدی
ا.ت: مرسی اوپا..
نشستم کنار تهیونگ همه پسرا یه دختر با خودشون اورده بودن.. جونگکوک یکم عصبی بود.. ازش پرسیدم
ا.ت: جونگکوک اوپا چیزی شده؟
کوک: نه.. خوبم.. تهیونگ یه بیا گیلاستو پر کنم..
تهیونگ گیلاسشو گرف سمت جونگکوک بقیه پسرا هم پر کردن و گیلاساشونو زدن بهم و همزمان گفتن:
اعضا: به سلامتی باندمون..
همشون یه نفس همشو سر کشیدن
جونگکوک هنوزم عصبی بود تهیونگم انگار یکم عصبی شده بود.. بهش گفتم:
ا.ت: میشه برم پیش یونا؟
ته: برو.. ولی مواظب باش..
سرمو تکون دادم اومدم بیرون.. داشتم میرفتم پیش یونا که یهو خوردم به یه نفر
سرشو برگردوند و دیدم.. سونگیمنه.. شت..
الان نه.. وایی.. تا منو دید با خوشحالی گفت:
۹۹۸
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.