بلخره نوشتمش... دلم نمیومد بنویسمااا 😭😭

꧁پارت ۲۲꧂
ایری مکث میکنه و پوزخندی میزنه
ایری: "خب خب بچهااا بریدد بیروننننننن"
معلم هم فقط لبخند زد و هیچی نگفت
در ذهن کاگتوکی و هوتوکه: "معلمو شستشو مغزی داده"
درحالی که نم نم بارون میباره به برگ هایه درخت ها میخوره و اهنگ ارومی رو برایه فضا ایجاد میکنه
یومه که هنوز پوچه و نمیدونه چی شده با دستی که به شونش میخوره سرش رو تکون میده تا ببینه کیه
هوتوکه: "هی خانوم خانوما؟ میری یا ببرمت؟ "
یومه در ذهنش: "ها منظورش چیه... اینجا چه خبره... "
یومه سرش رو پایین میگیره(بچم خجالت کشید😭)
خلاصه که هوتوکه یومه رو کشون کشون میبره داخل حیاط... همه خیس و یا کمی بارونی بودن... ولی این برایه یومه سوال بود... چرا؟ چرا؟
وقتی یومه قدمش رو به سمت بارون برمیداره قطرات بارون رویه سرش و صورتش میشینه و لیز میخوره، بوی بارون و حسی گیجی درش جریان داره
چنتا از بچه ها اهنگ هایی رو میزارن و زیر بارون گروهی یا تکی میرقصند... خنده هاشون گوش یومه رو پر میکنه این حس حسادته؟ اینکه نمیتونه مثل اونا شادی رو در وجود پریشانش پیدا کنه؟
یومه با حالت خنثی هوتوکه رو با کاگتوکی و ایری تماشا میکنه که درحال زمزمه هستن ... ایا واقعا اونا دورش انداختن؟ یومه خودش رو رقت انگیز میدونه، و بی لیاقت
اما...
وقتی سرش رو پایین میگیره و بعد چند ثانیه بالا میگیره ایری رو میبینه، ایری با شوق دست هایه یومه رو میگیره و بدو بدو اون رو میکشه و به سمت بقیه میاره
ایری: "بیا یومه! همینه اینا برایه توعه! "
چشمایه یومه از تعجب گشاد میشه
یومه در ذهنش: "چی... چی چرا؟ منظورش چیه؟ چرا... چرا چرا چراا... من... من...؟! "
قبل از اینکه یومه بخواد حرکت کنه ایری دوباره دو تا دستاشو میگیره و به شدت یومه رو میچرخونه، ایری یومه رو با سرعت میچرخونه
یومه واقعا شوکه شه... این چیه؟ داره چیکار میکنه؟...
وقتی که ایری دستایه یومه رو ول میکنه و به سمت کاگتوکی پرتاب میشه و به سینه کاگتوکی برخورد میکنه سرش رو بالا میگیره و با لبخند گرم کاگتوکی روبرو میشه، کاگتوکی شونه های یومه میزاره و میچرخونه
کاگتوکی: "یومه! ما دوستاتیم! نمیخوایم حالت بد باشه! "
کاگتوکی یومه رو به سمتی پرتاب میکنه...
در اونجا هوتوکه سریع کمر یومه رو میگیره و بلند میکنه و به تقریبا جلویه صورتش قرار میده
هوتوکه: "یومه... لبخند بزن... برایه من... برایه ما لبخند بزن! "
لحظه ای هوتوکه چشماشو میبنده و یومه روبه سمت خودت میکشه و پیشونیش رو میبوسه
لحظه ای که لب هوتوکه با پیشونی یومه برخورد میکنه جرقه ای داخل بدن یومه سرازیر میشه، در همون لحظه چشمایه یومه درشت میشه و کمی سرخ میشه در همون لحظه انگار همچی برای یومه ایستاد... قطره بارون... حس بوسه هوتوکه... همزمان... در همون لحظه یومه احساس کرد تمام درد هاش و تاریکی وجودش از ترس نابود شد.... قلبش که مثل مرده ها بود شروع به تپیدن میکنه و انگار زنجیری که پیرزن دور گردن یومه انداخته بود با گرده های نور محبت هوتوکه و لمسش پودر میشه و ناپدید میشه، وجود یومه پر از روشنایی میشه، لبخندی درحالی که اشکی از احساسات سرازیر میشه میزنه
بقیه که متوجه لبخند یومه میشن حس موفقیت بهشون دست میده، هوتوکه یومه رو در اغوش میگیره، ایری هم میاد به بغل... و کاگتوکی... چهار نفره هم رو بغل کردند درحالی که میخندیدن، دوباره شروع به رقصیدن کردند
وقتی بارون بند میاد یومه یکی رو میبینه و دستپاچه میشه
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۱۳)

آرت/اوسی/مسابقه/نقاشی دیجیتال

دو پارت نوشتم... برا روکسی خانوم🤡🎀

My blue?: @aunt_hyami

دلم میخواد شرطی پارت بدم ولی خب یزید بازی نمیخوام دربیارم، البته اگه حمایت نکنید یزید میشم

پارت ۳۳جیمین: چرا امدی...... سرد.... لارا: گفتم یه سری بزنم....

میدونی چرا دخترا گل گرفتن رو دوست دارن ؟ چون گل گفتنی نیست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط