سرنوشت امیقتل ها اجباری
☠سرنوشت امی:قتل هاے اجباری✞
𝕡𝔸𝕣𝕋¹⁶
امی : امم...ولی شاید باید یه سری بهش بزنم *رفتن به سمت ...امم...همون جایی که تو پارت سه بودن ، شاید باید بهش بگم مخفیگاه🤓☝🏼*
مایک : *دیدن امی* اینجا چیکار میکنی؟
امی : *نگاه کردن به میز مایک که شلوغ بود و پر پرونده بود* الان مثلا اینجا خودتو حبس کردی؟ اینا چین؟
مایک: هیچی ، فقط برای یه جنایت کار به اسم اکیهیکو که یکم زیادی معروفه ، حتی تا الان نتونستن بگیرنش ... یعنی فرض کن چقدر باهوش و قوی بوده
امی : الان داری به یه گناه کار میگی قوی و باهوش!؟ الان مثلا با این کارت پلیسی!؟
مایک: ۳ ساله نتونستن بگیرنش! میفهمی!؟
امی : ...
مایک : به هر حال ، میترسم یه اتفاقی بیوفته ... پس خودم پیداش میکنم و میکشمش ، تو برو خونه
امی : ولی-
مایک : ولی و زهرمار 🗿 برو دیگه!
امی : باشه ، ولی اگه بمیری خودم میکشمت!
مایک : باشه بابا ، برووو!
*امی تو ذهنش : پر--یود مغزی شده/-:*
امی : *رسیدن به خونه* بهتر نیست برم کپ مرگمو بزارم تا مایک یادم بره؟ *لباس خواب پوشیدن* فقط یکم... *روی تخت دراز کشیدن*
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 ساعت بعد
امی : *یهو باز کردن چشم* ساعت چنده؟... *نگاه کردن به ساعت* بسم اللههههه...۲ ساعته خوابیدممم؟؟؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
(مخفیگاه مایک👍🏼🤡)
مایک: *پر کردن تفنگش* خیله خب...الانم میدونم تو کدوم گوریه... پس...وقت شکاره...
𝕡𝔸𝕣𝕋¹⁶
امی : امم...ولی شاید باید یه سری بهش بزنم *رفتن به سمت ...امم...همون جایی که تو پارت سه بودن ، شاید باید بهش بگم مخفیگاه🤓☝🏼*
مایک : *دیدن امی* اینجا چیکار میکنی؟
امی : *نگاه کردن به میز مایک که شلوغ بود و پر پرونده بود* الان مثلا اینجا خودتو حبس کردی؟ اینا چین؟
مایک: هیچی ، فقط برای یه جنایت کار به اسم اکیهیکو که یکم زیادی معروفه ، حتی تا الان نتونستن بگیرنش ... یعنی فرض کن چقدر باهوش و قوی بوده
امی : الان داری به یه گناه کار میگی قوی و باهوش!؟ الان مثلا با این کارت پلیسی!؟
مایک: ۳ ساله نتونستن بگیرنش! میفهمی!؟
امی : ...
مایک : به هر حال ، میترسم یه اتفاقی بیوفته ... پس خودم پیداش میکنم و میکشمش ، تو برو خونه
امی : ولی-
مایک : ولی و زهرمار 🗿 برو دیگه!
امی : باشه ، ولی اگه بمیری خودم میکشمت!
مایک : باشه بابا ، برووو!
*امی تو ذهنش : پر--یود مغزی شده/-:*
امی : *رسیدن به خونه* بهتر نیست برم کپ مرگمو بزارم تا مایک یادم بره؟ *لباس خواب پوشیدن* فقط یکم... *روی تخت دراز کشیدن*
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 ساعت بعد
امی : *یهو باز کردن چشم* ساعت چنده؟... *نگاه کردن به ساعت* بسم اللههههه...۲ ساعته خوابیدممم؟؟؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
(مخفیگاه مایک👍🏼🤡)
مایک: *پر کردن تفنگش* خیله خب...الانم میدونم تو کدوم گوریه... پس...وقت شکاره...
- ۱.۵k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط