شاعر چشمت شوم یا شاعر خندیدنت

شاعر چشمت شوم یا شاعر خندیدنت
ای فدای لحظه ی در ماه شاید دیدنت

چشم تو کندوی صدها عاشق دیوانه وار
من ولی دیوانه ام ، دیوانه ی نوشیدنت

در دو چال گونه ات دنیای من جا می شود
عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت

گرچه زیبا تر ز ماهی ، آمدی از آسمان
تا نیفتد چشم نامحرم به شب تابیدنت

گل شدی ، آنقدر زیبا تا که یادت می کنم
ترسم ای گل جان بگیرد عقده های چیدنت

مثل باران می زنی بر پنجره تا می رسی
سنگ بارانش بکن اینبار با باریدنت

خسته ای می دانم اما ساعتی بیدار باش
شاعر چشمت بمانم شاهد خندیدنت...
دیدگاه ها (۱)

با تو دنیایِ من از هر غصه خالی می شودروزهایِ زندگی بسیار عال...

می ﺭﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺍﺯﺧﻮﻳﺶ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖﻣﻰ ﺭﻭﻡ، ﺑﺎ ﻛﻔﺶ ﻫﺎ، ﺩﻧ...

غم مخور معشوق اگر امروز و فردا می‌کندشیر دوراندیش با آهو مدا...

آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت ، منمآنکه دائم نفسش حس تو را د...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط