فیک :: ران
#هیچوقت_عاشقت_نبودم
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 12
ویو ا.ت و ران
*ران ویژگی های ا.ت رو میگه .. ا.تم بلافاصله بعدش میگه *
ا.ت : وااای.. ران سان خوش به حال اونیکه با شما وارد رابطه شه ...
ران: آره بخاطر همین یه سوال ازت دارم... با من وارد رابطه میشی ؟
*ا.ت تک خنده ای میکنه *
ا.ت : شوخی میک...*چشماش به چشمای ران میوفته و میبینه ران جدیه... صورتش سرخ میشه * عاممم.. چیزه.. مننن..*دیلینگ دیلینگ دیلینگ*(صدای زنگ تلفن)
ا.ت : یاااا.. قلبم اومد تو دهنم *ران دستشو به نشونه تاسف میزاره رو پیشونیش*
ا.ت : ایح.. ببخشید *بلند میشه چند متر دور تر تلفنشو جواب میده بعد چند ثانیه برمیگرده پیش ران * ببخشید ران سان .. یکاری برام پیش اومده باید برم *قهوش رو سریع میخوره از ران تشکر میکنه کیفشو برمیداره و میره.. ران درحالی که دستش زیر چونشه رفتنشو نگاه میکنه.. ا.ت روشو برمیگردونه و با لبخند برای ران دست تکون میده رانم متقابل دست تکون میده .. ا.ت سوار ماشین میشه و میره ... ران میخواد قهوشو بخوره که یچیزی توجهشو جلب میکنه *
ران : این عروسک دیگ چیه..*ا.ت عروسکی که به کیفش آویزون میکرد رو پیش ران جا گذاشته بود .. ران لبخندی روی لباش میاد چون یه بهونه دیگ برای دیدن ا.ت داره اما یه حس بدی بهش دست میده و دنبال ا.ت میره....
ویو ا.ت
میرسه اداره .. میره سمت میچانگ
ا.ت : چه خبر شده؟
میچانگ: دفترت..
*ا.ت میره سمت دفترش و میبینه کل دفترش و پرونده ها بهم ریخته اس .. فورا سمت دفتر رئیس پلیس میره با شدت درو باز میکنه *
ا.ت : اینجا چه خبره؟؟
رئیس پلیس: دفترت دیگ برای تو نیست برای شماست..
ا.ت : من که گفتم احتیاجی به همکار ندارم
رئیس پلیس: همین که گفتم .. حرف نباشه..
ا.ت : عهه.. اینطوریه؟؟ *ا.ت از دفترش میره بیرون و بعد یک دقیقه بر میگرده *
ا.ت : من زیر بار زور نمیرم.. *برگه استعفاء نامش رو میکوبه روی میز رئیس پلیس * استعفاء میدم ..
*از دفتر رئیس پلیس میاد بیرون و تمام وسیله هاش رو جمع میکنه *
میچانگ: ا.ت اگه تو بری من چیکار کنم؟ تنها میشم
ا.ت : نگران نباش .. وقتی جای جدید استخدام شدم توهم از اینجا استعفاء بده و بیا پیشم
میچانگ: حیح باشه .. منتظر میمونم ..
*ا.ت همه وسایلشو جمع میکنه میزاره تو ماشینش .. از میچانگ خداحافظی میکنه و حرکت میکنه ... زیاد دور نشده بود که ادوارد با ماشین جلوشو میگیره هردوشون از ماشین پیاده میشن*
ادوارد : میتونم باهات صحبت کنم..
ا.ت : درسته باهات هیچ حرفی ندارم.. ولی اوکی
ادوارد : دنبالم بیا *میرن تو یه کوچه خیلی خلوت *
ا.ت : خب چی میخوای بگی ..
ادوارد : من خیلی ازت خوشم اومده .. ازت میخوام با من وارد رابطه شی..
ا.ت: چی ؟؟ با تو ؟ عمرا...
لایک +30 کامنت +25
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
#I_was_never_in_love_with_you
~Part 12
ویو ا.ت و ران
*ران ویژگی های ا.ت رو میگه .. ا.تم بلافاصله بعدش میگه *
ا.ت : وااای.. ران سان خوش به حال اونیکه با شما وارد رابطه شه ...
ران: آره بخاطر همین یه سوال ازت دارم... با من وارد رابطه میشی ؟
*ا.ت تک خنده ای میکنه *
ا.ت : شوخی میک...*چشماش به چشمای ران میوفته و میبینه ران جدیه... صورتش سرخ میشه * عاممم.. چیزه.. مننن..*دیلینگ دیلینگ دیلینگ*(صدای زنگ تلفن)
ا.ت : یاااا.. قلبم اومد تو دهنم *ران دستشو به نشونه تاسف میزاره رو پیشونیش*
ا.ت : ایح.. ببخشید *بلند میشه چند متر دور تر تلفنشو جواب میده بعد چند ثانیه برمیگرده پیش ران * ببخشید ران سان .. یکاری برام پیش اومده باید برم *قهوش رو سریع میخوره از ران تشکر میکنه کیفشو برمیداره و میره.. ران درحالی که دستش زیر چونشه رفتنشو نگاه میکنه.. ا.ت روشو برمیگردونه و با لبخند برای ران دست تکون میده رانم متقابل دست تکون میده .. ا.ت سوار ماشین میشه و میره ... ران میخواد قهوشو بخوره که یچیزی توجهشو جلب میکنه *
ران : این عروسک دیگ چیه..*ا.ت عروسکی که به کیفش آویزون میکرد رو پیش ران جا گذاشته بود .. ران لبخندی روی لباش میاد چون یه بهونه دیگ برای دیدن ا.ت داره اما یه حس بدی بهش دست میده و دنبال ا.ت میره....
ویو ا.ت
میرسه اداره .. میره سمت میچانگ
ا.ت : چه خبر شده؟
میچانگ: دفترت..
*ا.ت میره سمت دفترش و میبینه کل دفترش و پرونده ها بهم ریخته اس .. فورا سمت دفتر رئیس پلیس میره با شدت درو باز میکنه *
ا.ت : اینجا چه خبره؟؟
رئیس پلیس: دفترت دیگ برای تو نیست برای شماست..
ا.ت : من که گفتم احتیاجی به همکار ندارم
رئیس پلیس: همین که گفتم .. حرف نباشه..
ا.ت : عهه.. اینطوریه؟؟ *ا.ت از دفترش میره بیرون و بعد یک دقیقه بر میگرده *
ا.ت : من زیر بار زور نمیرم.. *برگه استعفاء نامش رو میکوبه روی میز رئیس پلیس * استعفاء میدم ..
*از دفتر رئیس پلیس میاد بیرون و تمام وسیله هاش رو جمع میکنه *
میچانگ: ا.ت اگه تو بری من چیکار کنم؟ تنها میشم
ا.ت : نگران نباش .. وقتی جای جدید استخدام شدم توهم از اینجا استعفاء بده و بیا پیشم
میچانگ: حیح باشه .. منتظر میمونم ..
*ا.ت همه وسایلشو جمع میکنه میزاره تو ماشینش .. از میچانگ خداحافظی میکنه و حرکت میکنه ... زیاد دور نشده بود که ادوارد با ماشین جلوشو میگیره هردوشون از ماشین پیاده میشن*
ادوارد : میتونم باهات صحبت کنم..
ا.ت : درسته باهات هیچ حرفی ندارم.. ولی اوکی
ادوارد : دنبالم بیا *میرن تو یه کوچه خیلی خلوت *
ا.ت : خب چی میخوای بگی ..
ادوارد : من خیلی ازت خوشم اومده .. ازت میخوام با من وارد رابطه شی..
ا.ت: چی ؟؟ با تو ؟ عمرا...
لایک +30 کامنت +25
#سناریو #سناریو_انیمه #فیکشن_انیمه #وانشات_انیمه #فیک #فیکشن #وانشات #ران #ران_هایتانی
۱۵.۸k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.