زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

مغبچه‌ای می‌گذشت راه زن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد

نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
دیدگاه ها (۲)

خوب نگاه کن تنها اندکی از تو تمام من را دگرگون کرده است..!عل...

فروغ فرخزاددلم گرفته پدربرایم بهار بفرست…زشهر کودکی ام یادگا...

نگو که نمی دانی مدتهاست مرده ام !!همینکه دلم بند " تو " است ...

در گذرگاه زمانخیمه شب بازی دهربا همه تلخی و شیرینی خود می گذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط