یه شب کل خونواده دور هم جمع شده بودیم داشتیم تلویزیون مید

یه شب کل خونواده دور هم جمع شده بودیم داشتیم تلویزیون میدیدیم


که یهو یه بچه رو نشون داد که پستونک دهنش بود، بابام یهو زد زیر خنده! گفتم چرا میخندی؟


گفت یاد بچگیات افتادم، هر وقت گریه می کردی، شست پامو می کردم تو حلقت


چون شور بود خوشت میومد ، ساکت میشدی !(T_T)
دیدگاه ها (۱۳)

ﻭﺩﻋﺘﻚ ﺟﺮﺡ ﻻﺗﺮﺟﻊ ﺃﺭﺟــــــﻮﻙﻛﻠﻲ ﺃﺟﺮﻭﺡ ﻣﻨﻚ ﻭﻳﻦ ﺃﺧﻠﻴــــﻚ!؟

ایی وااااالله :'(

چند شب پیش سالگرد ازدواج مامان و بابام بود اومدم تیریپ نمک ب...

مرد : زن تو بازم رفتی سه دست لباس با هم خریدی ، آخه نمیگی من...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

فرار من

نجات پروانه 🖤🦋پارت ۲رفتیم نشستیم لیسا: خب لینا: خب که خب لیس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط