عشقی به رنگ خون
#عشقی_به_رنگ_خون
#PART_1
الان نزدیک یک هفته از مرگ پدرم گذشته توی این یک هفته فقط یک بار از اتاقم بیرون امدم اونم واسه ختم پدرم بود و حتا واسه غذا خوردن هم بیرون نرفتم و توی اتاق غذا میخورم برادرم مادرش رو اورده خونه و من نمیخوام حتا باهاش چشم تو چشم بشم چون اصلا ازش خوشم نمیاد اها را یادم رفت خودمو معرفی کنم من کیم ا/ت هستم 25 سالمه پدر مادرم کره ای بودن ولی پدرم از بچگی توی ایتالیا زندگی میکرده مامانم هم برای ادامه تحصیل به ایتالیا مهاجرت کرده مادرم توی یک کافه کار میکرده و با پدرم از اونجا اشنا شده بعدش معلوم شده توی یک دانشگاه درس میخونن عشق پدر مادرم اولش با لج و لج بازی شروع شد و اخرش با مرگ به پایان رسید پدرم در 26 سالگی بعد مرگ پدرش جانشین اون میشه و تبدیل میشه به بزرگترین مافیا ایتالیا که یک هفته پیش مرد من یک برادر ناتنی دارم که خیلی سگه مادرم وقتی 2 سالم بود یکی از دشمنای پدرم اونو گروگان گرفته بود و وقتی پدرم پیداش کرد دشمنش برای زنده موندن خودش مادرم رو سپر گلوله های افراد پدرم میکنه و بر اثر خوردن یک گلوله به قلبش میمیره و بعد اون پدرم به اجبار مادر بزرگم یک زن دیگه گرفت یک هفته بعد از ازدواجشون خبر حاملگیش امد ولی وقتی رفتن دکتر معلوم شد که یک ماهه حاملس از اونجایی که این خبر ها بین مافیا ها زود میپیچه همه فهمیده بودن که اون حاملس پدرم چاره ای جز قبول کردن بچه نداشت بعد از به دنیا اومدن بچه پدرم به همه گفت که مادر بچه بعد زایمان مرده در صورتی که این کلک پدرم بود تا از دست اون زن راحت بشه واسش یه زندگی جدید به اسم و فامیل جدید درست کرد بچه رو تا پنج سالگی به یه کلیسا داد و فقط ماهی یک بار بهش سر میزد اسم بچه رو گذاشت بوگوم ، بوگوم از بچگی از من متنفر بود و توی هر فرستی که دستش میومد سعی داشت منو بزنه قبلا خیال میکرد مادرش مرده و منو مقصر میدونست ولی وقتی فهمید که مادرش زندس یکم ارومتر شده بود و به اون سگی قبل نبود البته این مهربونی زیاد ماندگار نبود وقتی پدرم منو به عنوان جانشین اصلی انتخابات کرد باز سگ شد اخه یکی نیست بگه پسری خر مگه پدر من مریضه بچه یکی دیگه رو به عنوان وارث اصلی انتخابات کنه از بچگی همین جوری خنگ بود خوب بسته دیگه خیلی از گذشته حرف زدم یکم برگردیم به زمان حال و یکم از زمان حال واستون بگم
فکر کنم ساعت 4 و نیم 5 صبح باشه هوا گرگ و میش بود نور ماه از پنجره اتاقم یکم فضا رو روشن کرده بود ولی زیاد چیزی معلوم نبود در اتاقم اروم اروم باز شد و یک مرد امد داخل فکر کردم چون هوا تاریک بود صورتش معلوم نمیشد و فکر کردم بوگومه وگفتم
+ بوگوم برو بیرون حوصله بحث باهات رو ندارم
ولی یکم جلو تر امد بوگوم نبود
مردی جذاب و خوش اندام و با صورتی گرد و موهای مشکی و چشمای قهوهای رنگ که کت شلوار مشکی با بلیز سفید و کروات مشکی و یک جفت کفش مشکی پوشیده بود
مواجه شدم یک دفعه گفت
- سلام ........
شرایط
5 لایک
5 کامنت
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
#PART_1
الان نزدیک یک هفته از مرگ پدرم گذشته توی این یک هفته فقط یک بار از اتاقم بیرون امدم اونم واسه ختم پدرم بود و حتا واسه غذا خوردن هم بیرون نرفتم و توی اتاق غذا میخورم برادرم مادرش رو اورده خونه و من نمیخوام حتا باهاش چشم تو چشم بشم چون اصلا ازش خوشم نمیاد اها را یادم رفت خودمو معرفی کنم من کیم ا/ت هستم 25 سالمه پدر مادرم کره ای بودن ولی پدرم از بچگی توی ایتالیا زندگی میکرده مامانم هم برای ادامه تحصیل به ایتالیا مهاجرت کرده مادرم توی یک کافه کار میکرده و با پدرم از اونجا اشنا شده بعدش معلوم شده توی یک دانشگاه درس میخونن عشق پدر مادرم اولش با لج و لج بازی شروع شد و اخرش با مرگ به پایان رسید پدرم در 26 سالگی بعد مرگ پدرش جانشین اون میشه و تبدیل میشه به بزرگترین مافیا ایتالیا که یک هفته پیش مرد من یک برادر ناتنی دارم که خیلی سگه مادرم وقتی 2 سالم بود یکی از دشمنای پدرم اونو گروگان گرفته بود و وقتی پدرم پیداش کرد دشمنش برای زنده موندن خودش مادرم رو سپر گلوله های افراد پدرم میکنه و بر اثر خوردن یک گلوله به قلبش میمیره و بعد اون پدرم به اجبار مادر بزرگم یک زن دیگه گرفت یک هفته بعد از ازدواجشون خبر حاملگیش امد ولی وقتی رفتن دکتر معلوم شد که یک ماهه حاملس از اونجایی که این خبر ها بین مافیا ها زود میپیچه همه فهمیده بودن که اون حاملس پدرم چاره ای جز قبول کردن بچه نداشت بعد از به دنیا اومدن بچه پدرم به همه گفت که مادر بچه بعد زایمان مرده در صورتی که این کلک پدرم بود تا از دست اون زن راحت بشه واسش یه زندگی جدید به اسم و فامیل جدید درست کرد بچه رو تا پنج سالگی به یه کلیسا داد و فقط ماهی یک بار بهش سر میزد اسم بچه رو گذاشت بوگوم ، بوگوم از بچگی از من متنفر بود و توی هر فرستی که دستش میومد سعی داشت منو بزنه قبلا خیال میکرد مادرش مرده و منو مقصر میدونست ولی وقتی فهمید که مادرش زندس یکم ارومتر شده بود و به اون سگی قبل نبود البته این مهربونی زیاد ماندگار نبود وقتی پدرم منو به عنوان جانشین اصلی انتخابات کرد باز سگ شد اخه یکی نیست بگه پسری خر مگه پدر من مریضه بچه یکی دیگه رو به عنوان وارث اصلی انتخابات کنه از بچگی همین جوری خنگ بود خوب بسته دیگه خیلی از گذشته حرف زدم یکم برگردیم به زمان حال و یکم از زمان حال واستون بگم
فکر کنم ساعت 4 و نیم 5 صبح باشه هوا گرگ و میش بود نور ماه از پنجره اتاقم یکم فضا رو روشن کرده بود ولی زیاد چیزی معلوم نبود در اتاقم اروم اروم باز شد و یک مرد امد داخل فکر کردم چون هوا تاریک بود صورتش معلوم نمیشد و فکر کردم بوگومه وگفتم
+ بوگوم برو بیرون حوصله بحث باهات رو ندارم
ولی یکم جلو تر امد بوگوم نبود
مردی جذاب و خوش اندام و با صورتی گرد و موهای مشکی و چشمای قهوهای رنگ که کت شلوار مشکی با بلیز سفید و کروات مشکی و یک جفت کفش مشکی پوشیده بود
مواجه شدم یک دفعه گفت
- سلام ........
شرایط
5 لایک
5 کامنت
امیدوارم خوشت اومده باشه لاو 💜
۶.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.