پارت
پارت۸
میسو:
یعنی چی ببینم اون عکسه منه!
هیون وو فقط کافیه تصویر زمینتو نشونم بدی همین که پریدم بالاو گوشیشو ازش گرفتم. و نگاه کردم اره عکس من بود وقتی خواب بودم.
گفتم اخه چرا عکس منو گذاشتی
هیون: خم شدم و در گوشش گفتم چون دوست دارم و گوشیمو قاپیدمو از خونه رفتم بیرون.
جئی: میسو چی شد هیونت کجا رف؟!؟
میسو: چرا اخه اوهوعععععع.
جئی: خب من دیگه می رم باید تو کافه کمک اونی کنم.
میسو : خب باشه بای.
۳ساعت بعد
هیون وو:
برگشتم خونه و خودمو به مستی زدم که ببینم ری اکشن میسو چیه ،
رفتم تو و دیدم میسو روی کاناپه لم داده و داره فیلم میبینه.
رفتم پیششو گفتم : میسووو چی ک ار می کنی و خودمو شل و ول کردم و ادا مستی دیگه
میسو:
هی تو که دوباره مست کردی !
برو بخواب حوصلتو ندارم می خوام سریالمو ببینم.
هیون وو:
بلند شدم و خودمو انداختم زمین .
کم کم میسو دلش به حالم سوخت و اومد طرفم و به زور بلندم کرد و گفت: ای بابا چقد سنگینی! امشبو میبخشمت .
که یهو از خوشحالی کمرشو گرفتمو بلندش کردم و چرخوندمش بعد گفت ای دروغ گو مگه تو مست نبودی؟
من ازت می خوام که دوست من بشی. پلی نه معمولی خودت می دونی دیگه. خواهش می کنم قبول کن البته الان نمی خوام جوابمو بدی و مجبورتم نمی کنم .
صبح روز بعد
درنگ دورونک هیون الو سلام مامان
هه نا: سلام عزیزم ببین من دارم بر می گردم فقط وسایلتو جمع کن برو خونه خودمون بقیشو برات بعدا توضیح میدم. ولی مامااان.
همین کارو کن که گفتم ... بوق بوق
میسو چی شده ؟
هیون: مامانم از بابات جدا شده من قراره برم خونمون دیگه از دستم راحت میشی.
و رفتم تو اتاقو وسایلو ریختم تو ساک، میسو:
ببینم الان واقعا می خوای بری؟
فکر نکن دلم نمی خواد بری خیلیم خوشحالم.
نیم ساعت بعد
میسو : هیون وو از پله ها رفت پایین منم دنبالش رفتم .ساکشو گذاشت صندلی عقب و درو بست.
اومد به سمتم و گفت : خب من دیگه باید برم .
من گفتم: امم اره . باید بری.
میسو:
یعنی چی ببینم اون عکسه منه!
هیون وو فقط کافیه تصویر زمینتو نشونم بدی همین که پریدم بالاو گوشیشو ازش گرفتم. و نگاه کردم اره عکس من بود وقتی خواب بودم.
گفتم اخه چرا عکس منو گذاشتی
هیون: خم شدم و در گوشش گفتم چون دوست دارم و گوشیمو قاپیدمو از خونه رفتم بیرون.
جئی: میسو چی شد هیونت کجا رف؟!؟
میسو: چرا اخه اوهوعععععع.
جئی: خب من دیگه می رم باید تو کافه کمک اونی کنم.
میسو : خب باشه بای.
۳ساعت بعد
هیون وو:
برگشتم خونه و خودمو به مستی زدم که ببینم ری اکشن میسو چیه ،
رفتم تو و دیدم میسو روی کاناپه لم داده و داره فیلم میبینه.
رفتم پیششو گفتم : میسووو چی ک ار می کنی و خودمو شل و ول کردم و ادا مستی دیگه
میسو:
هی تو که دوباره مست کردی !
برو بخواب حوصلتو ندارم می خوام سریالمو ببینم.
هیون وو:
بلند شدم و خودمو انداختم زمین .
کم کم میسو دلش به حالم سوخت و اومد طرفم و به زور بلندم کرد و گفت: ای بابا چقد سنگینی! امشبو میبخشمت .
که یهو از خوشحالی کمرشو گرفتمو بلندش کردم و چرخوندمش بعد گفت ای دروغ گو مگه تو مست نبودی؟
من ازت می خوام که دوست من بشی. پلی نه معمولی خودت می دونی دیگه. خواهش می کنم قبول کن البته الان نمی خوام جوابمو بدی و مجبورتم نمی کنم .
صبح روز بعد
درنگ دورونک هیون الو سلام مامان
هه نا: سلام عزیزم ببین من دارم بر می گردم فقط وسایلتو جمع کن برو خونه خودمون بقیشو برات بعدا توضیح میدم. ولی مامااان.
همین کارو کن که گفتم ... بوق بوق
میسو چی شده ؟
هیون: مامانم از بابات جدا شده من قراره برم خونمون دیگه از دستم راحت میشی.
و رفتم تو اتاقو وسایلو ریختم تو ساک، میسو:
ببینم الان واقعا می خوای بری؟
فکر نکن دلم نمی خواد بری خیلیم خوشحالم.
نیم ساعت بعد
میسو : هیون وو از پله ها رفت پایین منم دنبالش رفتم .ساکشو گذاشت صندلی عقب و درو بست.
اومد به سمتم و گفت : خب من دیگه باید برم .
من گفتم: امم اره . باید بری.
- ۱.۸k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط