بیستون بود و تمنای دو دوست

بیستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که زعشق ،
ناله می‌زد " شیرین" ،
تیشه می‌زد "فرهاد"!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد ، افسوس،
نه توان کرد ز بی جانی "شیرین" ، فریاد.
کار "شیرین" به جهان
عشق برانگیختن است!
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین،
بی‌نهایت زیباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
به وصالش برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد یک نفسی
دیدگاه ها (۲)

گفتم: چرا ساکتی؟ یه چیزی بگو!گفت:با بعضی از آدما میشه ساعت ه...

این هوای دل تنگ‌ است که می گریاند؟یا صدای غزلت باز مرا می خو...

گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شویبر سرِ آن دار شوی بی بَر و ...

باران جان تولدت مبارک به همراه بهترین ارزوها امیدوارم همیشه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط