شبی آزرده از خانه نهادم پا به میخانه

شبی آزرده از خانه نهادم پا به میخانه...

پریشان حال و دیوانه سپردم دل به پیمانه...

بدستم جام شاهانه کنارم شمع و پروانه...

دو چشمم را که من بستم قدح افتاد از دستم...

در میخانه را بستم نبیند هیچ کس مستم...

در آن تاریک میخانه گرفتم تیغ در دستم...

گمان کردم رها هستم ز آدمها جدا هستم...

غم پیمانه بشکستم و از دست خدا جستم...

در آن حالم ندا آمد که ای تو بنده مستم...

رها کن جام و ساقی را که اینجا هم خدا هستم...
دیدگاه ها (۱)

پری رخی به شکَر خنده، قتل مردم کردچو گفتمش که مرا هم بکُش، ت...

نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده دلم انگارفقط یاد کسی افتاده...

رد من تو، مرهمم تو ؛ آه من تو، شبنمم تو ای تمنای سرودن؛ ابتد...

شبی آزرده از خانه نهادم پا به میخانه...پریشان حال و دیوانه س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط