Blue light, black shadow
Part 6
-: تو علایقت چیه فیلیکس؟
: م-من؟...
-: آره خب، منم میخوام از علایق خدمتکار کوچولوم با خبر باشم!...
نمیشد سرعت صمیمی شدن این دوتا رو تو رکورد گینس ثبت نکرد😐...نویسنده: (هوووی راوی کارتو بکن!.) داشتم میگفتم، فیلیکس که از لقبی که بهش داده شده بود خوشش نیومده بود گفت...
: من کوچولو نیستم...
-: ناراحت شدی؟...
سرش رو پایین انداخت و با انگشتانش ور رفت...
-: هوی با تو ام میگم ناراحت شدی؟!...
از فریاد یهویی نیونجین تو جاش پرید
: ن-نه نشدم...
-: هرچیم بشه، همیشه حرف حرف منه، هرچقدرم صمیمی باشیم، فهمیدی؟...
: فیلیکس که همچین از برخورد هیونجین خوشش نیومده بود اخم کلافه ای کرد و صورتش رو برگردوند
-: فهمیدی یا نه؟!...
: من قراره فقط خدمتکاری باشم و کار هات رو برات انجام بدم، قرار نیست که کلا متیع و برده تو باشم...
هیونجین مغذش قفل کرده بود، تا حالا هیچکی اینجوری جوابش رو نداده بود و باهاش کل کل نگر ه بود، چون تا حالا با همسن خودش معاشرت نکرده بود...
نمیدونست چطور جواب اون پسر حاضر جواب روبهرو بده که فکری که نباید به ذهنش رسید...
-: الان بهت نشون میدم که مجبوری متیع و برده من باشی...
دستش رو پشت سر فیلیکس برد و صورتاشون رو با شتاب نزدیک هم کرد و لباسون روی هم قرار گرفت...
-: تو علایقت چیه فیلیکس؟
: م-من؟...
-: آره خب، منم میخوام از علایق خدمتکار کوچولوم با خبر باشم!...
نمیشد سرعت صمیمی شدن این دوتا رو تو رکورد گینس ثبت نکرد😐...نویسنده: (هوووی راوی کارتو بکن!.) داشتم میگفتم، فیلیکس که از لقبی که بهش داده شده بود خوشش نیومده بود گفت...
: من کوچولو نیستم...
-: ناراحت شدی؟...
سرش رو پایین انداخت و با انگشتانش ور رفت...
-: هوی با تو ام میگم ناراحت شدی؟!...
از فریاد یهویی نیونجین تو جاش پرید
: ن-نه نشدم...
-: هرچیم بشه، همیشه حرف حرف منه، هرچقدرم صمیمی باشیم، فهمیدی؟...
: فیلیکس که همچین از برخورد هیونجین خوشش نیومده بود اخم کلافه ای کرد و صورتش رو برگردوند
-: فهمیدی یا نه؟!...
: من قراره فقط خدمتکاری باشم و کار هات رو برات انجام بدم، قرار نیست که کلا متیع و برده تو باشم...
هیونجین مغذش قفل کرده بود، تا حالا هیچکی اینجوری جوابش رو نداده بود و باهاش کل کل نگر ه بود، چون تا حالا با همسن خودش معاشرت نکرده بود...
نمیدونست چطور جواب اون پسر حاضر جواب روبهرو بده که فکری که نباید به ذهنش رسید...
-: الان بهت نشون میدم که مجبوری متیع و برده من باشی...
دستش رو پشت سر فیلیکس برد و صورتاشون رو با شتاب نزدیک هم کرد و لباسون روی هم قرار گرفت...
- ۱.۱k
- ۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط