𝒫𝒶𝓇𝓉 19 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 19 🌪✙
ا/ت ویو
جیمز : هییی
خندیدم
........
رسیدیم خونه اومد بازومو گرفت و منو برد خونه در خونه رو ک باز کردیم اومد طرفم عربده کشید
دنی : معلوم هست تو کجایی ( با داد )
ا/ت : ......
یه سیلی محکم بهم زد انقدر محکم بود ک به کمک دیوار تونستم وایسم
جیمز : اما قربان
دنی : تو برو جیمز زودباش
جیمز : آقا
دنی : گفتم برو( با داد )
جیمز رفت...درد بدی رو تو قلبم حس میکردم خیلی شدید بود... کتشو همراه با کروات دراورد ، از موهام گرفت و دم گوشم داد زد
دنی : بهت نگفتم نمیتونی بری بار؟ ( با داد )
با دادایی ک میزد مستی کامل از سرم پریده بود
ا/ت : دلم خواست...رفتم
پرتم کرد رو زمین هر لحظه درد قلبم بدتر میشد و بیشتر تیر میکشید
دنی : دفعه آخریه ک میگم دیگه هیچ وقت.. به.. بار... نمیری( بخش بخش میگه )
ا/ت : ....
دنی : فهمیدی؟ ( با داد )
نفس نفس میزد
ا/ت : آره
دنی : حالا برو تو اتاقت زود باش
سریع بلند شدم و دوییدم سمت اتاقم قبلم خیلی درد میکرد سریع رفتم تو اتاق و رو بستم به سمت کشو رفتم و قرصامو دراوردم تا آروم بشم همشو خوردم ولی هیچ فرقی نکرد نفسم بالا نمیومد هیچکس نبود...
نشسته بودم کنار تخت و سعی میکردم نفس بکشم وضعیت خوبی نداشتم از شدت درد نمیدونستم باید چیکار کنم فقط به خودم میپیچیدم نمیخواستم دنی بفهمه
در باز شد نگاه کردم خودش بود تا منو توی اون حال دید سریع دویید سمتم و کنارم نشست
دنی : ا/ت.. ا/تتتت خوبی؟
دستمو گرفت
دنی : آروم باش... تا 10 بشمار زود باش ا/ت
نفس نفس میزدم
دنی : آروم باش نفس عمیق بکش
به حرفاش گوش میدادم
دنی : آروم...آروم تموم شد
حالم بهتر شد قرصا تاثیر گذاشتن و کمک دنی هم بی تاثیر نبود چشمام بزور باز میشد
دنی : دیگه بخواب
کمکم کرد رو تخت بخوابم
دنی : ... خوب بخوابی
دیگه هیچی نفهمیدم
جیمین ویو
توی اتاقم روی تخت نشسته بودم و به دیوار خیره شده بودم نمیدونم تازگیا چرا اینطوری شدم ولی فقط دلم میخواد بشینم یه گوشه و با خودم فکر کنم اصلا هم مهم نیست راجب چی فقط میخوام فکر کنم از اون شب به بعد با همه ارتباطمو قط کردم فقط ساواش برام مونده من خیلی دیر فهمیدم ک بابام یه ارباب داره آدم بدی نیست ولی به موقعش میتونه خیلی بد باشه .....
توی فکر بودم ک گوشیم زنگ خورد نگاه کردم ساواش بود تماسو وصل کردم قبل از اینکه حرف بزنم شروع کرد به حرف زدن
ساواش : سلامممم چطوری امروز زود رفتی خونه ندیدمت چرا واینسادی باهم بریم؟
جیمین : مگه میزاری منم حرف بزنم
زد زیر خنده منم خندیدم
جیمین : چرا میخندی
ساواش : همینجوری... میخواستم بگم نمیای بریم بیرون؟ یکم هوامون عوض بشه
جیمین : خب...
ساواش : بیا دیگهههه
جیمین : باشه... کجا بیام؟
ساواش : بیا بیرون منو میبینی 10 دقیقه دیگه اونجام
جیمین : باشه
قط کردم بلند شدم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون همونجور ک گفته بود وایساده بود جلوی در خواستم برم بیرون ک صداش اومد
سینان : کجا میری پسرم
بهش نگاه نکردم
جیمین : دیر برمیگردم تو بخواب
اینو گفتم و درو بستم رفتم سمت ساواش
جیمین : سلام
ساواش : سلام آقای پارک خوبید؟
خندیدم
جیمین : اذیت نکن
ساواش : باشه باشه بیا بریم
رفتش منم دنبالش رفتم
جیمین : کجا میری؟
ساواش : قدم بزنیم
جیمین : باشه
هوا تاریک بود ساعت 9:37 شب بود هوا ابری بود
ساواش : جیمین
جیمین : هوم
ساواش : میشه ازت یه چیزی بپرسم؟
جیمین : چی؟
ساواش : تو همیشه با همه انقدر سرد بودی؟
ا/ت ویو
جیمز : هییی
خندیدم
........
رسیدیم خونه اومد بازومو گرفت و منو برد خونه در خونه رو ک باز کردیم اومد طرفم عربده کشید
دنی : معلوم هست تو کجایی ( با داد )
ا/ت : ......
یه سیلی محکم بهم زد انقدر محکم بود ک به کمک دیوار تونستم وایسم
جیمز : اما قربان
دنی : تو برو جیمز زودباش
جیمز : آقا
دنی : گفتم برو( با داد )
جیمز رفت...درد بدی رو تو قلبم حس میکردم خیلی شدید بود... کتشو همراه با کروات دراورد ، از موهام گرفت و دم گوشم داد زد
دنی : بهت نگفتم نمیتونی بری بار؟ ( با داد )
با دادایی ک میزد مستی کامل از سرم پریده بود
ا/ت : دلم خواست...رفتم
پرتم کرد رو زمین هر لحظه درد قلبم بدتر میشد و بیشتر تیر میکشید
دنی : دفعه آخریه ک میگم دیگه هیچ وقت.. به.. بار... نمیری( بخش بخش میگه )
ا/ت : ....
دنی : فهمیدی؟ ( با داد )
نفس نفس میزد
ا/ت : آره
دنی : حالا برو تو اتاقت زود باش
سریع بلند شدم و دوییدم سمت اتاقم قبلم خیلی درد میکرد سریع رفتم تو اتاق و رو بستم به سمت کشو رفتم و قرصامو دراوردم تا آروم بشم همشو خوردم ولی هیچ فرقی نکرد نفسم بالا نمیومد هیچکس نبود...
نشسته بودم کنار تخت و سعی میکردم نفس بکشم وضعیت خوبی نداشتم از شدت درد نمیدونستم باید چیکار کنم فقط به خودم میپیچیدم نمیخواستم دنی بفهمه
در باز شد نگاه کردم خودش بود تا منو توی اون حال دید سریع دویید سمتم و کنارم نشست
دنی : ا/ت.. ا/تتتت خوبی؟
دستمو گرفت
دنی : آروم باش... تا 10 بشمار زود باش ا/ت
نفس نفس میزدم
دنی : آروم باش نفس عمیق بکش
به حرفاش گوش میدادم
دنی : آروم...آروم تموم شد
حالم بهتر شد قرصا تاثیر گذاشتن و کمک دنی هم بی تاثیر نبود چشمام بزور باز میشد
دنی : دیگه بخواب
کمکم کرد رو تخت بخوابم
دنی : ... خوب بخوابی
دیگه هیچی نفهمیدم
جیمین ویو
توی اتاقم روی تخت نشسته بودم و به دیوار خیره شده بودم نمیدونم تازگیا چرا اینطوری شدم ولی فقط دلم میخواد بشینم یه گوشه و با خودم فکر کنم اصلا هم مهم نیست راجب چی فقط میخوام فکر کنم از اون شب به بعد با همه ارتباطمو قط کردم فقط ساواش برام مونده من خیلی دیر فهمیدم ک بابام یه ارباب داره آدم بدی نیست ولی به موقعش میتونه خیلی بد باشه .....
توی فکر بودم ک گوشیم زنگ خورد نگاه کردم ساواش بود تماسو وصل کردم قبل از اینکه حرف بزنم شروع کرد به حرف زدن
ساواش : سلامممم چطوری امروز زود رفتی خونه ندیدمت چرا واینسادی باهم بریم؟
جیمین : مگه میزاری منم حرف بزنم
زد زیر خنده منم خندیدم
جیمین : چرا میخندی
ساواش : همینجوری... میخواستم بگم نمیای بریم بیرون؟ یکم هوامون عوض بشه
جیمین : خب...
ساواش : بیا دیگهههه
جیمین : باشه... کجا بیام؟
ساواش : بیا بیرون منو میبینی 10 دقیقه دیگه اونجام
جیمین : باشه
قط کردم بلند شدم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون همونجور ک گفته بود وایساده بود جلوی در خواستم برم بیرون ک صداش اومد
سینان : کجا میری پسرم
بهش نگاه نکردم
جیمین : دیر برمیگردم تو بخواب
اینو گفتم و درو بستم رفتم سمت ساواش
جیمین : سلام
ساواش : سلام آقای پارک خوبید؟
خندیدم
جیمین : اذیت نکن
ساواش : باشه باشه بیا بریم
رفتش منم دنبالش رفتم
جیمین : کجا میری؟
ساواش : قدم بزنیم
جیمین : باشه
هوا تاریک بود ساعت 9:37 شب بود هوا ابری بود
ساواش : جیمین
جیمین : هوم
ساواش : میشه ازت یه چیزی بپرسم؟
جیمین : چی؟
ساواش : تو همیشه با همه انقدر سرد بودی؟
۹.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.