پارت ۶
ویو جونگ کوک
ا.ت رو برآید استایل بغل کردمو رفتم سمت عمارت ، دره عمارت رو خدمتکارا برام باز کردن بعش بهم تعظیم کردن ، بی توجه بهشون رفتم داخل آجوما رو صدا کردم.
( علامت آجوما @ هستش )
_ آجوماااااااااا
@ آهه بله سلام ارباب
_ سلام آجوما
@ ارباب این دختره قشنگ کی هستن؟
_ اسمش ا.ته از این به بعد خدمتکاره شخصیه منه
@ اوهه بله
_ فردا که از خواب بیدار شد میریو همه قوانین رو بهش میگی فهمیدی
@ بله ارباب نگران نباشین
_ خوبه
و بعد حرکت کردم به سمت پله های عمارت ، از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم حرکت کردم ، رسیدم به اتاقم ، دره اتاقم رو با پام باز کردمو رفتم تو. به سمتِ تخت رفتمو ا.ت رو آروم گذاشتم روی تختو پتو رو کشیدم روش و بعد خودمم لباسم رو عوض کردمو رفتم بیرون و توی یه اتاقه دیگه خوابیدم.
صبح
ا.ت ویو
با برخورده نوره خورشید به چشمام ، چشمامو باز کردم یکم به اطرافم نگاه کردم ، توی یه اتاقی بودم روی تخت بودم ، تمه اتاقه سیاه بود. اینجارو نمیشناختم با به یاد آوردن دیروز که اون پسره عوضی ( عوضی خودتی هااااا با پسره من درست حرف بزن ) منو به زور سواره ماشینش کرد و من خوابم برد حتما اینجا ماله اون پسرس.
بلند شدمو رفتم سمته در ، دستگیره درو کشیدم اما باز نشد کارم رو چند بار دیگه تکرار کردم اما در قفل بود، با پام محکم میکوبیدم به درو داد میزدمو میگفتم .
+ این دره کوفتیو باز کنیننننننننم ( با داد )
+ یکی درو باز کنهههههه ( با داده بلند )
بعد از چند مین تقلا کردن دیگه خسته شدم و هیچ نتیجه ای هم نداشت، بیخیال شدم ، دیگه گریم گرفته بود رفتم سمته تختو نشستم روش و زانوهامو بغل کردمو سرمو گذاشتم رو زانوهام ( فکر کنم فهمیدید چه جوری میگم😅) و فقط گریه کردم ، اون لحظه کاری غیر از گریه کردن به ذهنم نرسید ، آخه چرا من ؟ چرا من باید اینقدر بدبخت باشم ؟😭😭😭😭😭 مگه من چه گناهی کردم که اینطوری باید تاوان پس بدمممممم؟؟؟؟😭😭😭😭😭😭😭
چند مین بعد
همینطوری گریه میکردم که دیدم دره اتاق باز شد .
یه خانومه میانسال اومد توی اتاق و دستش یه سینی پر از غذا بود. اومد سمتمو نشت کنارم روی تختو دستشو نوازش وار کشید روی سرم .
@ دخترم اینقدر گریه نکن
+ ببخشید شما کی هستین؟ ( با گریه )
@ من آجومام خدمتکاره اینجا
+ اوهوم ، منم
نزاشت حرفم رو کامل کنم که گفت
@ ا.تی میدونم ارباب دیشب بهم گفت
+ پس الان من به خاطره اون عوضی اینجا زندانی شدم
@ هی هی هی دخترم درست حرف بزن نباید راجبه ارباب اینطوری حرف بزنی
+ مثلا اگه حرف بزنم چی میشه هان😑😒
@ تنبیه خیلی بدی میشی
+ هه😏😒
@ حالا ولش کن
+ خب برای چی اومدین
@ یدونه اینکه برات صبحونه آوردم تا بخوری بعدیشم اینکه ارباب گفت که تو از این به بعد خدمتکاره شخصیه اربابی
+ چیییییی ( با داد )
+ فقط یدونه خدمتکار شدنم کم بود
@ دخترم این دیگه به من مربوط نیست
+ باش ( خیلی نا امید )
@ و اینکه اینجا چند تا قانون داره که حتما باید رعایتشون کنی وگرنه تنبیه میشی
+ خب
@ قانون ۱ باید جونگ کوک رو ارباب صدا بزنی
قانون ۲ نباید روی حرف ارباب حرف بزنی
قانون ۳ نباید بدون اجازه ارباب از عمارت خارج بشی
قانون ۴ نباید به ارباب بی احترامی کنی
قانون ۵ هر کاری که گفت رو باید بدونه چون و چرا انجام بدی
قانون ۶ نباید عصبیش کنی
قانونه ۷ از این به بعد تو صبحانه و ناهارو و شامه ارباب رو درست میکنی و باید صبح زودتر از ارباب بیدار بشی
قانون ۸
نزاشتم حرفش رو کامل کنه که گفتم
+ ببخشید اینجا پادگانه یا چی بگین منم بدونم این چه وضعشه اینگار اسیر گیر آوردن ( عصبی )
@ دخترم لطفا آروم باش
+ باش
@ خوبه و قانون شماره ۸ هر وقت که بهت نیاز داشت باید باهاش همکاری کنی
+ چیییییی ( باداد )
+ لطفا این یکیو از من نخوایین هر کاری بگین میکنم ولی این یکیو نمیکنم
@ دخترم با این کارا چیزی درست نمیشه پس برای خودت الکی دردسر درست نکن
بعد سَرم رو بوسیدو رفت.
اعصابم خورد بود ولی خیلی خانومه مهربونی بود مثله مامانم بود دوسش داشتم ، بیخیال افکارم شدمو رفتم سمته سینی صبحونه شروع کردم به خوردن و بعد از تموم شدنش رفتم سمته حموم و یه دوشه ۵ مینی گرفتمو اومدم بیرون.
کااااااااات کات کات
خب کات کردم پارت بعدی رو بعدا میزارم لطفا همایت کنین و لایک کامنت فراموش نشههههههههه🥰😍😘😘😘😘😘😘😘😘🥰😍😘😍😘🥰😘😍😘😍😘😍😘🥰😘
ا.ت رو برآید استایل بغل کردمو رفتم سمت عمارت ، دره عمارت رو خدمتکارا برام باز کردن بعش بهم تعظیم کردن ، بی توجه بهشون رفتم داخل آجوما رو صدا کردم.
( علامت آجوما @ هستش )
_ آجوماااااااااا
@ آهه بله سلام ارباب
_ سلام آجوما
@ ارباب این دختره قشنگ کی هستن؟
_ اسمش ا.ته از این به بعد خدمتکاره شخصیه منه
@ اوهه بله
_ فردا که از خواب بیدار شد میریو همه قوانین رو بهش میگی فهمیدی
@ بله ارباب نگران نباشین
_ خوبه
و بعد حرکت کردم به سمت پله های عمارت ، از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم حرکت کردم ، رسیدم به اتاقم ، دره اتاقم رو با پام باز کردمو رفتم تو. به سمتِ تخت رفتمو ا.ت رو آروم گذاشتم روی تختو پتو رو کشیدم روش و بعد خودمم لباسم رو عوض کردمو رفتم بیرون و توی یه اتاقه دیگه خوابیدم.
صبح
ا.ت ویو
با برخورده نوره خورشید به چشمام ، چشمامو باز کردم یکم به اطرافم نگاه کردم ، توی یه اتاقی بودم روی تخت بودم ، تمه اتاقه سیاه بود. اینجارو نمیشناختم با به یاد آوردن دیروز که اون پسره عوضی ( عوضی خودتی هااااا با پسره من درست حرف بزن ) منو به زور سواره ماشینش کرد و من خوابم برد حتما اینجا ماله اون پسرس.
بلند شدمو رفتم سمته در ، دستگیره درو کشیدم اما باز نشد کارم رو چند بار دیگه تکرار کردم اما در قفل بود، با پام محکم میکوبیدم به درو داد میزدمو میگفتم .
+ این دره کوفتیو باز کنیننننننننم ( با داد )
+ یکی درو باز کنهههههه ( با داده بلند )
بعد از چند مین تقلا کردن دیگه خسته شدم و هیچ نتیجه ای هم نداشت، بیخیال شدم ، دیگه گریم گرفته بود رفتم سمته تختو نشستم روش و زانوهامو بغل کردمو سرمو گذاشتم رو زانوهام ( فکر کنم فهمیدید چه جوری میگم😅) و فقط گریه کردم ، اون لحظه کاری غیر از گریه کردن به ذهنم نرسید ، آخه چرا من ؟ چرا من باید اینقدر بدبخت باشم ؟😭😭😭😭😭 مگه من چه گناهی کردم که اینطوری باید تاوان پس بدمممممم؟؟؟؟😭😭😭😭😭😭😭
چند مین بعد
همینطوری گریه میکردم که دیدم دره اتاق باز شد .
یه خانومه میانسال اومد توی اتاق و دستش یه سینی پر از غذا بود. اومد سمتمو نشت کنارم روی تختو دستشو نوازش وار کشید روی سرم .
@ دخترم اینقدر گریه نکن
+ ببخشید شما کی هستین؟ ( با گریه )
@ من آجومام خدمتکاره اینجا
+ اوهوم ، منم
نزاشت حرفم رو کامل کنم که گفت
@ ا.تی میدونم ارباب دیشب بهم گفت
+ پس الان من به خاطره اون عوضی اینجا زندانی شدم
@ هی هی هی دخترم درست حرف بزن نباید راجبه ارباب اینطوری حرف بزنی
+ مثلا اگه حرف بزنم چی میشه هان😑😒
@ تنبیه خیلی بدی میشی
+ هه😏😒
@ حالا ولش کن
+ خب برای چی اومدین
@ یدونه اینکه برات صبحونه آوردم تا بخوری بعدیشم اینکه ارباب گفت که تو از این به بعد خدمتکاره شخصیه اربابی
+ چیییییی ( با داد )
+ فقط یدونه خدمتکار شدنم کم بود
@ دخترم این دیگه به من مربوط نیست
+ باش ( خیلی نا امید )
@ و اینکه اینجا چند تا قانون داره که حتما باید رعایتشون کنی وگرنه تنبیه میشی
+ خب
@ قانون ۱ باید جونگ کوک رو ارباب صدا بزنی
قانون ۲ نباید روی حرف ارباب حرف بزنی
قانون ۳ نباید بدون اجازه ارباب از عمارت خارج بشی
قانون ۴ نباید به ارباب بی احترامی کنی
قانون ۵ هر کاری که گفت رو باید بدونه چون و چرا انجام بدی
قانون ۶ نباید عصبیش کنی
قانونه ۷ از این به بعد تو صبحانه و ناهارو و شامه ارباب رو درست میکنی و باید صبح زودتر از ارباب بیدار بشی
قانون ۸
نزاشتم حرفش رو کامل کنه که گفتم
+ ببخشید اینجا پادگانه یا چی بگین منم بدونم این چه وضعشه اینگار اسیر گیر آوردن ( عصبی )
@ دخترم لطفا آروم باش
+ باش
@ خوبه و قانون شماره ۸ هر وقت که بهت نیاز داشت باید باهاش همکاری کنی
+ چیییییی ( باداد )
+ لطفا این یکیو از من نخوایین هر کاری بگین میکنم ولی این یکیو نمیکنم
@ دخترم با این کارا چیزی درست نمیشه پس برای خودت الکی دردسر درست نکن
بعد سَرم رو بوسیدو رفت.
اعصابم خورد بود ولی خیلی خانومه مهربونی بود مثله مامانم بود دوسش داشتم ، بیخیال افکارم شدمو رفتم سمته سینی صبحونه شروع کردم به خوردن و بعد از تموم شدنش رفتم سمته حموم و یه دوشه ۵ مینی گرفتمو اومدم بیرون.
کااااااااات کات کات
خب کات کردم پارت بعدی رو بعدا میزارم لطفا همایت کنین و لایک کامنت فراموش نشههههههههه🥰😍😘😘😘😘😘😘😘😘🥰😍😘😍😘🥰😘😍😘😍😘😍😘🥰😘
۴.۸k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.