چندپارتی تهکوک
#چندپارتی_تهکوک
P¹⁰(آخر)
_اییییییییی،اخخخخخخخخخخخ
شوگا: خوب یه استراحت به خودم میدم بعد دوباره شروع میکنم
ته: برو پایین تا کوک تورو ببینه
کوک: به به میبینم از همه جات داره خون میاد، حقته، اوخی دردت گرفت؟ خو به کتف چپم، رنگ بنفش رنگ خوبی مخصوصا الان که دارم رو بدن تو میبینم
_عوضی
کوک: بکشینش
_نه تروخدااااا ولم کنیددددددددددددددددد(شوگا دست به کار شد و درجا کشتش)
_(میوفت زمین در حال مردن که هست کوک میاد با میزاره روش و بعدش میمیره)
کوک: خوب اینم از این، جنازرو از تو خونم ببرین بیرو
__: چشم ارباب جئون
کوک: خوب شما دوتا نمیخواید بخوابید؟
+ت... ت.... تو یه قاتلیییییی عوضییییییی
کوک: چی داری میگی واسه خودتتتت
ته: اروم یونجونگ اروم باشششش
+تو اونو کشتی بابتش ناراحت نیستییییی
کوک: نه اصلا
+خیلی بی احساسیییییی
کوک: مث اینکه تن توهم میخاره
+اره میخارههههه
کوک: اگه من بی احساس بودم قبول نمیکردم یه شب دوس دخترم بشی
+....
کوک: چیشد ساکت شدی، درظمن از ماجرا خبر نداری الکی حرف نزن اوم دشمنم بود، خواهرمو کشته بود، مادرمو کشته بود
+او من واقعا متاسفم
کوک: عیبی نداره ولی دیگه تکرار نشه(با حالت ناراحت)
ته: ببین چه گندی زدییی برو توی اتاق بگیر بخواب
کوک: نه عیب نداره بزار باش
ته: نه باید بره بخواب
کوک: باش هرجور راحتی
ته: منم برم کنارش بخوابم الان صداش بلنذ میشه، کاری نداری؟
کوک: نه برو
ته: باش پس شب خوش
کوک: شب خوش
خب خب خب ایناهم که رفتن بخوابن و خب تهیونگ و یونجونگ تا اخر عمرشون خش بخت زندگی کردن و کوک هم به زندگیش ادامه میداد
P¹⁰(آخر)
_اییییییییی،اخخخخخخخخخخخ
شوگا: خوب یه استراحت به خودم میدم بعد دوباره شروع میکنم
ته: برو پایین تا کوک تورو ببینه
کوک: به به میبینم از همه جات داره خون میاد، حقته، اوخی دردت گرفت؟ خو به کتف چپم، رنگ بنفش رنگ خوبی مخصوصا الان که دارم رو بدن تو میبینم
_عوضی
کوک: بکشینش
_نه تروخدااااا ولم کنیددددددددددددددددد(شوگا دست به کار شد و درجا کشتش)
_(میوفت زمین در حال مردن که هست کوک میاد با میزاره روش و بعدش میمیره)
کوک: خوب اینم از این، جنازرو از تو خونم ببرین بیرو
__: چشم ارباب جئون
کوک: خوب شما دوتا نمیخواید بخوابید؟
+ت... ت.... تو یه قاتلیییییی عوضییییییی
کوک: چی داری میگی واسه خودتتتت
ته: اروم یونجونگ اروم باشششش
+تو اونو کشتی بابتش ناراحت نیستییییی
کوک: نه اصلا
+خیلی بی احساسیییییی
کوک: مث اینکه تن توهم میخاره
+اره میخارههههه
کوک: اگه من بی احساس بودم قبول نمیکردم یه شب دوس دخترم بشی
+....
کوک: چیشد ساکت شدی، درظمن از ماجرا خبر نداری الکی حرف نزن اوم دشمنم بود، خواهرمو کشته بود، مادرمو کشته بود
+او من واقعا متاسفم
کوک: عیبی نداره ولی دیگه تکرار نشه(با حالت ناراحت)
ته: ببین چه گندی زدییی برو توی اتاق بگیر بخواب
کوک: نه عیب نداره بزار باش
ته: نه باید بره بخواب
کوک: باش هرجور راحتی
ته: منم برم کنارش بخوابم الان صداش بلنذ میشه، کاری نداری؟
کوک: نه برو
ته: باش پس شب خوش
کوک: شب خوش
خب خب خب ایناهم که رفتن بخوابن و خب تهیونگ و یونجونگ تا اخر عمرشون خش بخت زندگی کردن و کوک هم به زندگیش ادامه میداد
۱۴.۸k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.